|
شلمچه من رنگ نازنین جبهه ها را هرگز ندیده ام،صدای گلوله،حتی یک تک تیر را نشنیده ام و نیز شکستن دیوار صوتی را،موج انفجار را حس نکرده ام،نمیدانم شیمیایی شدن یعنی چه؟ هرگز دوست بی سر کنار خود ندیده ام، یا دیگری را بی دست و پا.نمیدانم سیم خاردار خورشیدی چیست و غلتیدن در ان برای گذشتن همسنگران یعنی چه؟ نمیدانم میدان مین چقدر وسعت دارد و وقتی داوطلب عبور از ان می شوی چه حالی داری. هرگز نفهمیدم و نخواهم فهمید با چه قلبی می توان با پای خمپاره خورده در نهایت درد، مشتی خاک در دهان ریخت که مبادا کوچکترین صدایی عملیات را لو بدهد. نبوده ام تا با صدای دعای کمیل و زیارت عاشورای عاشقان حسین(علیه السلام) از هر چه غیر اوست خلاص شوم و صیلابهای اشک به صیقل قلبم بنشیند. در غروب دلگیر شلمچه، در غم شهادت یاران، کوههای دلتنگی را با اشک های بی دریغ، بی صدا، اب کنم تا شاید اتش سینه فقط اندکی از التهاب بیفتد... کاش یک ثانیه ان روزهایتان را با تمام عمر بی حاصلم معامله می کردید... :منبع shalamche.blogsky.com بختیاری [ یکشنبه 89/10/12 ] [ 2:36 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |