داشتم مقاله ای رو می خونم از قیام جهانی و علایم ظهور. برای من که بسیار جذاب و خوندنی بود . امید وارم شما هم از این مطالب خوشتون بیاد.
البته این مطالب ، کامل مطالب اون مقاله نبود . انشا الله اگه عمری حاصل بود مابقی مطالب رو البته با شیوه مدرن کپی پیس براتون می نویسم.!!!
قیام جهانى
ظهور و قیام حضرت مهدى صلوات الله علیه یک جریان منطقهاى و قومى نیست، بلکه یک مسأله جهانى و همگانى است، النهایه، این مسأله در جهان تشیع بیشتر شکل گرفته و ارادتمندان آن حضرت پیوسته در انتظار ظهور وى هستند و از وجود مبارک و دعاهاى نافذ و توجهات عالیش در زمان غیبت استفادهها مىکنند.
ظهور امام (ع) عبارت و اخراى حکومت عدل الهى در جهان و غلبه و پیروزى کامل حق بر باطل است، ظهور آن حضرت، حل مشکل اساسى جهان و ترسیمى از آینده دین مبین اسلام است، ظهور آن حضرت پیاده شدن وعده حکومت توحید در روى زمین است که توسط قرآن مجید و رسول اسلام (ص) وعده داده شده است .
بشر در ادوار تاریخ، بر طبیعت تسلط یافته و آن را در استخدام خود گرفته است و توأم با آن بشر بر بشر نیز تسلط یافته و انسانها را مستضعف کرده و مورد بهره کشى قرار داده است، اکثریت بسیار بزرگ زیر سلطه و استعمار اقلیت کوچکى قرار گرفته و زیر فشار آنان جان مىکنند، ولى دورانى خواهد آمد که بشر بر نفس خود تسلط پیدا کند و آن در زمان حضرت مهدى (ع) خواهد بود، على هذا دوران بشریت را باید به سه دوران تقسیم کرد: تسلط بشر بر طبیعت، تسلط بشر بر بشر و تسلط بشر بر نفس، که فعلاً جهان در انتظار دوران سوم است و علائم آن با پیشرفت اسلام و پیشرفت افکار بشرى بتدریج آشکار مىشود.
1- در قرآن کریم سوره انبیاء: آیه 105 مىخوانیم: و لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادى الصالحون از روزى که بشریت به وجود آمده و از روزى که قرآن نازل شده: این آیه پیاده نگشته و بصورت وعده بوده است، زیرا پیوسته وارثان و حاکمان زمین بندگان ناصالح خدا و ستمکاران بودهاند، انبیاء بصورت نورى فقط در گوشههاى زمین درخشیدهاند، ولى این آیه با گستردگى بسیار بزرگ مىگوید:
ما ابتدا در تورات و بعد از آن در زبور وعده کردایم که روزى خواهد آمد و در آن صاحبان زمین بندگان صالح خداوند خواهند بود، حکومت در دست آنها خواهد بود و ناصالحان چنان در اقلیت خواهند بود که بحساب نیایند.
امین الاسلام طبرسى در تفسیر مجمع البیان فرموده: امام باقر (ع) مىفرماید: آنها اصحاب مهدى (عج) هستند در آخر الزمان، دلیل این سخن همان است که خاص و عام از رسول خدا نقل کردهاند که فرمود: لولم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطوّل اللّه ذلک الیوم حتى یبعث رجلا صالحا من اهل بیتى یملاء الارض قسطاً وعدلاً کما مُلئت جورا و ظلماً1
ابوبکر احمد بن حسین بیهقى در کتاب البعث و النشور روایات زیادى در این زمینه نقل کرده است، نگارنده گوید: آیه شریفه کاملاً در خور دقت است و از یک حکومت گسترده اسلامى و جهانى خبر مىدهد که جز در زمان حضرت مهدى صلوات الله علیه قابل پیاده شدن نیست، روایت متواتر که گذشت در واقع بیان و تفسیر آیه شریفه است .
2- هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله و کفى بالله شهیدا این آیه سه بار در قرآن مجید آمده است یکى در سوره فتح: آیه 28 بصورت فوق، دیگرى در سوره توبه: آیه 33 که ذیل آن ولو کره المشرکون است، سوم در سوره صف: آیه 9 که ذیل آن ولو کره الکافرون مىباشد.
آیات شریفه از غلبه و پیروزى اسلام بر همه ادیان خبر مىدهند، این آیات هنوز پیاده نشده و بصورت وعده هستند که در آینده حتماً پیاده خواهند شد، ان الله لا یخلف المیعاد امین الاسلام طبرسى رحمة الله در سوره توبه در تفسیر آیه فرمود:
و قال ابو جعفر (ع) إنّ ذلک یکون عند ظهور المهدى من آل محمد (ص) فلا یبقى احد الا اقر بمحمد (ص) .
بعد اضافه فرمود: که این قول سُدَىّ است و کَلْبى گفته: هیچ دینى نمىماند جز این که اسلام بر آن غالب مىشود، و این خواهد شد و این وعده هنوز عملى نشده است، قیامت نخواهد آمد تا این وعده عملى شود، صحابى کبیر مقدادبن اسود کندى گوید:
سمعت رسول الله (ص) یقول: لا یبقى على ظهر الارض بیت مدر ولا وبر الا ادخلهالله کلمة الاسلام، اما بعزّ عزیز او بذل ذلیل اما یعزهم فیجعلهم الله من اهله فیعزوا به و اما یذلهم فیدینون له.
مرحوم طبرسى در ذیل آیه فتح نیز به این مطلب اشاره کرده و در ذیل آیه صف از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نقل مىکند که فرمود: .. فو الذى نفسى بیده حتى لاتبقى قریة الا و ینادى فیها بشهادة ان لا اله الا الله بکرة و عشیاً.
بنابراین، ظهور مهدى موعود غلبه حق بر باطل در کل جهان است، هر قوم راجع به آینده جهان نظرى دارند، آینده جهان در نظر اسلام، فرج عمومى و تشکیل حکومت واحد جهانى اسلام است. چنان که روایات فریقین نیز در این باره گذشت.
آنان که آن حضرت را دیده اند
ناگفته نماند: عده زیادى از بزرگان حضرت امام زمان (ع) را در مدت پنج سال که در حال حیات پدر بزرگوارش بود و نیز در مدت 69 سال دوران غیبت صغرى دیدهاند، لذا مىبینیم که نویسندگان حالات و تاریخ آن حضرت هر یک فصلى تحت عنوان فصل فیمن راه علیه السلام منتعقد کردهاند.
مانند ثقة الاسلام کلینى متوفاى 328 یا 329 هجرى که در کافى: ج 1، ص 329 فرموده: باب فى تسمیة من راه علیه السلام و نیز مرحوم صدوق متوفاى 381 که در کمال الدین، ج 2، ص 433، باب 44 را به این مطلب اختصاص داده و نام آنرا باب ذکر من شاهد القائم (ع) و راه و کلمه گذاشته و در آن بیست و شش مورد را نقل کرده است .
و نیز مرحوم شیخ مفید متوفاى 413 هجرى که در ارشاد: ص 329 فرموده: باب من رأى الامام الثانى عشر (ع) و آنگاه روایاتى نقل کرده است و نیز مرحوم شیخ الطائفه متوفاى 460 هجرى که در کتاب غیبت: ص 152 فرموده: اخبار بعض من رأى صاحب الزمان (ع)... و دیگران از بزرگان علماء.
همچینن عده زیادى در دوران غیبت کبرى به خدمت آن حضرت رسیده و او را شناختهاند و نیز عدهاى بعداً دانستهاند که او مهدى غایب (ع) بوده است؛ در این زمینه مطالب زیادتر از آن است که در این کتاب نقل شود، مرحوم محدث نورى صاحب مستدرک در این رابطه کتابى نوشته بنام جنة الماوى فى ذکر من فاز بلقاء الحجة (ع) او معجزته فى الغیبة الکبرى و در آن 59 حکایت نقل کرده از کسانى که در زمکان غیبت کبرى به ملاقات امام زمان صلوات الله علیه رسیدهاند، این کتاب در ج 53 بحار الانوار طبع جدید بعنوان تتمه نقل شده است .
ناگفته نماند: در این حکایات آمده که عدهاى از ملاقات کنندگان،آن حضرت را دیده و شناختهاند مانند مرحوم بحرالعلوم و دیگران، حال آن که در توقیع على بن محمد سمرى آمده که امام صلوات الله علیه به وى نوشتند:
الافمن ادعى المشاهدة قبل خروج السفیانى والصیحة فهو کذاب مفتر مرحوم نورى در خاتمه جنّة الماوى از این مطلب بشش وجه جواب داده، از جمله کلام علامه مجلسى را نقل کرده که در بحار: ج 52 ص 151 بعد از نقل توقیع مبارک، فرموده: شایداین سخن مربوط به کسى است که ادعاى مشاهده کند و بگوید: من نایب آن حضرت هستم در رساندن پیامهاى وى به شیعه مانند نواب اربعه، تا منافى روایاتى نباشد که گذشت و خواهد آمد. نگارنده گوید: احتمال آن مرحوم نزدیک به یقین است .
بهر حال نگارنده چند حکایت از آنچه مرحوم کلینى، مفید، صدوق، شیخ طوسى، مجلسى، نورى و امثال آنها رحمهم الله نقل کردهاند در این جا مىآورد، منظور از ذکر این حکایات آن است که: بدانیم غیبت آن حضرت یک امر ساده و عادى است و او بصورت غایب و ناشناس در میان ماست و میان ما و خداى ما، واسطه فیض مىباشد، صلوات الله علیه و على آبائه الطاهرین.
حکایت أبى الحسین
سید بن طاووى رحمة الله علیه از ابى جعفر محمد بن جریر طبرى نقل مىکند از محمد بن هارون تلعکبرى که فرمود: ابوالحسین بن ابى البغل کاتب به من گفت: از ابو منصوربن صالحان شغلى قبول کردم، میان من و او جریانى پیش آمد که از او فرار کرده و مخفى شدم، او در تعقیب من بود، مدتى با وحشت، همچنان در پنهانى زندگى مىکردم.
شبى به مقابر قریش (کاظمین) رفتم؛ قصد کردم شب جمعه را در کنار قبر دو امام علیهما السلام بیتوته کرده و دعا نموده و حاجت بخواهم، شب بارانى بود و باد مىوزید، از ابو جعفر متولى حرم خواستم درهاى حرم را ببندد و کسى در حرم نباشد تا بتوانم خلوت کرده و با خیال راحت مشغول دعا و تضرع باشم و از آمدن کسى نترسم، او درها را بست، شب به نصف رسید، باد و باران از آمدن مردم مانع گردید، من مرتب دعا و زیارت کرده و نماز مىخواندم.
در این اثنا، نزد قبر حضرت موسى بن جعفر (ع) صداى پایى شنیدم ناگاه مردى وارد شد، شروع به خواندن زیارت کرد، بر آدم (ع) و انبیاء اولوالعزم سلام کرد، سپس به یک یک امامان سلام کرد تا رسید به صاحب الزمان، ولى به او سلام نکرد.
من تعجب کردم و پیش خود گفتم: شاید فراموش کرد یا امام زمان را نشناخته است، یا مذهبش همین است و به امام دوازدهم عقیده ندارد. چون از زیارت فارغ شد، دو رکعت نماز خواند، بعد نزد من آمد و در کنار قبر امام جواد (ع) مانند زیارت سابق زیارت کرد و دو رکعت نماز خواند، من از او مىترسیدم چون او را نمىشناختم، او جوان کاملى از مردان بود، لباس سفیدى به تن داشت، عمامهاش با تحت الحنک بود و عبایى به دوش داشت .
آنگاه به من فرمود: یا أبا الحسین بن أبى البغل! چرا از دعاى فرج غافل هستى؟ گفتم: آقاى من! آن کدام است؟ فرمود: دو رکعت نماز مىخوانى، بعد مىگویى: یامن اظهر الجمیل و ستر القبیح، یا من لم یؤاخذ بالجریرة و لم یهتک الستر، یا عظیم المنّ یا کریم الصفح یا حسن التجاوز یا واسع المغفرة... أسالک بحق هذه الاسماء و بحق محمد و آله الطاهرین الاّ ما کشفت کربى و نفست همّى و فرجت غمى و أصلحَت حالى آنگاه دعا کرده و حاجتت را مىخواهى. بعد صورت راست خویش را به زمین گذاشته و صد مرتبه در آن حال مىگویى: یا محمد یا على، یا على یا محمد، اکفیانى فانکما کافیاى و انصرانى فانکما ناصراى بعد صورت چپ خویش را به زمین نهاد صد مرتبه مىگویى: ادرکنى و آن را زیاد تکرار مىکنى و مىگویى: الغوث، الغوث، الغوث تا نفست قطع شود، در این صورت خداوند با کرم خویش، حاجت تو را ان شاء الله قضا مىکند.
من همان طور که ایشان فرموده بود عمل کردم، بعد پیش ابى جعفر متولى رفتم که از وى بپرسم آن شخص کیست؟ و چطور داخل حرم گردید؟ دیدم درها همه بسته است، تعجب کردم، بعد به نظرم آمد که شاید او نیز در حرم بیتوته کرده و من ندانستهام. چون به طرف ابوجعفر رفتم، او از اتاقى که روغن زیتون در آن بود بیرون مىآمد.
گفتم: آن مرد کى بود؟ و چطور داخل حرم شده بود؟ گفت: درها همه قفل است هنوز باز نکردهام، جریان آن مرد و زیارت کردنش را گفتم. گفت: او مولاى ما صاحب الزمان (ع) است، من دفعات او را در شبهاى خلوت دیدهام .
من از این که آن حضرت را نشناختم تأسف خود دم، وقت صبح از حرم خارج شده به محلهکرخ بغداد به مخفیگاه خود رفتم، چون آفتاب بلند شد، دیدم مأموران ابن صالحان در پى من آمده و مرا از دوستانم مىپرسند و در دست خویش از وزیر (منصوربن صالحان) با خط خودش امان نامهاى آوردهاند، من با بعضى از یاران خود پیش وزیر رفتم، او چون مرا دید برخاست و مرا در آغوشش گرفت و چنان خوش برخورد کرد که سراغ نداشتم، گفت: کار به جایى رساندهاى که از من به صاحب الزمان صلوات الله علیه شکایت مىکنى؟! گفتم: من فقط دعا کردهام، فرمود: واى بر تو! مولایم امام زمان صلوات الله علیه شب جمعه به خواب من آمد، امر مىفرمود به تو نیکى کنم، و چنان پرخاش فرمود که برخود ترسیدم.
گفتم: لاالهالاالله شهادت مىدهم که آنها بر حق و منتهاى حقند، دیشب مولایم را در بیدارى دیدم و به من چنین و چنان فرمود، آنگاه جریان شب را براى او توضیح دادم، او بسیار تعجب کرد، بر من بسیار نیکى کرد و ببرکت آن حضرت از وى به چنان مرادى رسیدم که گمان نمىکردم.2
حکایت مرحوم بحرالعلوم
عالم بزرگوار و متقى جناب زین العابدین بن محمد سلماسى که از شاگردان و خواص مرحوم علامه طباطبایى سید مهدى بحرالعلوم بود، نقل مىکند: در نجف اشرف در مجلس مرحوم بحرالعلوم بودم، ناگاه مرحوم محقق قمى صاحب قوانین وارد منزل سید گردید، و آن در سالى بود که بقصد زیارت مکه و قبور ائمه علیهم السلام به عراق آمده بود، حاضران که در مجلس بودند پراکنده شدند و بیشتر از صد نفر مىشدند، فقط سه نفر ماندند که همه اهل تقوا و مجتهد بودند.
در آن موقع مرحوم محقق به جناب سید بحرالعلوم گفت: شما هم به ولادت روحانى و هم به ولادت جسمانى از اهل بیت علیهم السلام رسیده و این دو مقام را حیازت کردهاید هم به قرب ظاهرى و هم به قرب باطنى دست یافتهاید، طعامى از این سفره وسیع و میوهاى از میوههاى این بوستان را به ما عطا فرمایید تا سینههایمان پر وسعت و دلهایمان آرامش پیدا کند.
سید بزرگوار بلافاصله فرمود: من چند شب قبل در مسجد اعظم کوفه براى نافله شب رفته بودم ،قصد داشتم اول صبح به نجف برگردم تا درس تعطیل نشود، کار ایشان در سالهاى مکرر همان طور بود.
چون از مسجد کوفه بیرون آمدم، به دلم افتاد که به مسجد سهله بروم ولى دیدم در این صورت شاید به درس نرسم، اما شوق من بتدریج زیاد مىشد، در این بین که مردد و دو دل بودم، بادى غبار آلود و زید و مرا به طرف مسجد سهله برد، و آن توفیقى بود که بالاخره مرا به مسجد سهله انداخت.
مسجد خالى بود، فقط یک شخص جلیل مشغول عبادت بود، در مناجات خویش کلماتى به کار مىبرد که دلهاى سخت را تکان مىداد، اشک چشمها را روان مىساخت، قلب من پرید، حالم متغیر گردید، زانوهایم خشک شد و اشک چشمم از شنیدن آن کلمات که هرگز نشنیده بودم جارى شد، و در دعاهاى منقوله آنها را ندیده بودم، شخص مناجات کننده، آن کلمات را از خودش انشاء مىفرمود.
در محل خودم ایستادم و از شنیدن مناجات او لذت مىبردم، تا از مناجات فارغ شد، آنگاه رو به من کرد و با زبان فارسى فرمود: مهدى بیا من چند قدم به طرف او رفته و ایستادم، فرمود: بیا، باز چند قدم رفته و ایستادم، فرمود: جلو بیا، ادب در امتثال است. پیش رفتم بحدى که دستم به او و دست شریف او نیز به من مىرسید، او کلامى فرمود.
در اینجا یکدفعه، سید سخن خویش را عوض کرد و به سؤالات دیگر محقق جواب داد که از وى پرسیده بود: چرا تألیفات شما کم است؟ چند جواب در آن باره بیان کرد، محقق فرمود: سخن پیش را ادامه دهد، سید با دستش اشاره کرد که آن سرى است که نمىشود گفت.3
حکایت بحرالعلوم در مکه
عالم جلیل و صاحب کرامات، زین العابدین سلماسى باز نقل مىکند: روزگارى که سید بحرالعلوم مجاور مکه معظمه بود، با وجود غربت، بسیار دلگرمى و اطمینان خاطر داشت و در بذل و بخشش ناراحت نبود، در بعضى از ایام پول بقدرى کم آمد که حتى یک درهم هم نداشتیم، جریان را به وى گفتم و اظهار کردم که با این همه مخارج چکار خواهیم کرد، سید جوابى نداد.
عادتش آن بود که بعد از صبح بیتالله را طواف مىکرد و به خانه مىآمد و در اتاقى مىنشست، قلیانى براى وى مىآوردیم، بعد از صرف آن به اتاق دیگرى مىرفت، شاگردان جمع مىشدند و براى هر مذهب طبق مذهب خویش درس مىگفت .
در آن روز که جریان تمام شدن پول را گفته بودم، چون از طواف بازگشت، قلیان را آماده کردیم مشغول کشیدن بود،
ناگاه در زده شد، سید با اضطراب برخاست و گفت: قلیان را از اینجا بردارید و بیرون ببرید، آنگاه با سرعت تمام و بدون مراعات وقار به طرف در دوید و در را باز کرد، شخص بزرگوار در هیأت اعراب داخل شد و در اتاق نشست، سید با نهایت خضوع و احترام در کنار در نشست و اشاره کرد که قلیان را نیاورم.
ساعتى با هم نشسته صحبت کردند، بعد که آن شخص برخاست تشریف ببرد، سید بزودى در راه باز کرد و دست وى را بوسید و بر شترى که خوابیده بود سوارش کرد، آن شخص رفت، سید در حالى که هنوز به خود نیامده بود برگشت و براتى به من داد، فرمود: این حواله است به نزد مرد صرافى که در کنار کوه صفا نشسته، برو آنچه تحویل مىدهد بیاور.
من حواله را گرفتم آوردم، صراف چون آن را دید، بوسید و فرمود: برو چند نفر حمال بیاور، من چهار نفر حمال آوردم، او پولها را که ریال فرانسه بود و هر یک بقدر پنج قرآن عجم ارزش داشت آورد، حمالها کیسههاى پول را در سر گذشته به خانه آوردیم.
چند روز بعد به همان جا رفت، دیدم صرافى در آن جا نیست و دکانى وجود ندارد، از بعضى سؤال کردم، گفتند: در این جا صرافى ندیدهایم، فقط یک نفر در اینجا مىنشیند، آنگاه دانستم که آن از اسرار خداوند و از الطاف ولى خدا (امام زمان صلوات الله علیه) است.
مرحوم حاجى نورى بعد از نقل قضیه فرموده: این حکایت را فقیه بزرگوار شیخ محمد حسین کاظمى نیز به من نقل فرمودهاند. 4
کرامت عجیب
علامه مجلسى رضوان الله علیه در بحار فرموده: بعضى از افاضل موثق به من جریانى از بحرین نقل کرد و گفت که آنرا از شخصى موثق و قابل اعتماد نقل مىکند و آن این که: روزگارى که بحرین تحت ولایت افرنج - ظاهراً استعمار انگلیس - بود، یک نفر ناصبى و دشمن اهل بیت را به حکومت آنجا گذاشته بودند، او وزیرى داشت ناصبىتر از خود و از اهل بحرین هر که در مذهب شیعه بود بشدت دشمن مىداشت و در کشتن و ضرر زدن به آنها کوتاهى نمىکرد.
آن وزیر روزى به کاخ والى آمد، انارى را به والى نشان داد که در پوست آن بطور طبیعى نوشته شده بود: اله الاالله، محمد رسول الله، ابوبکر و عمر و عثمان، على خلفاء رسول الله والى دید که این کار بشر نیست و بطور طبیعى در انار روییده است گویى در سنگى حکاکى کردهاند، خطوط گود رفته کاملاً مشخص بود .
والى به وزیر گفت: این بهترین دلیل و قویترین حجت بر بطلان مذهب رافضیهاست، نظرت در این باره چیست؟ گفت: اصلحک الله اینها مردمان متعصبى هستند که براهین را قبول ندارند، بهتر است که بزرگان آنها را احضار کرده و این انار را به آنها نشان دهى، اگر قبول کرده به مذهب ما برگشتند ثواب آن مال شما خواهد بود وگرنه میان سه چیز مخیرشان کن: یا مانند یهود و نصارى جزیه بدهند و در مذهب خود بمانند و یا جوابى براى این دلیل پیدا کنند، یا مردانشان را بکش، زنان و فرزندانشان را اسیر کن و اموالشان را بعنوان غنیمت ضبط فرما.
والى این رأى را پسندید، دستور داد علماء و افاضل و برزگان شیعه را احضار کردند، پس از حضور، انار را به آنها نشان داد و گفت: اگر جواب کافى از این کار خدایى که دست بشر در آن کار نکرده است، بیاورید هیچ وگرنه همچون کفار جزیه خواهید داد و یا خودتان مقتول، زنان و اطفالتان اسیر و اموالتان بغنیمت گرفته خواهد شد.
آنها از این جریان غرق در حیرت شده و جوابى نداشتند، قیافههایشان متغیر و بدنشان به لرزه افتاد، بزرگانشان گفتند: ایها الامیر !سه روز به ما مهلت دهید، شاید بتوانیم جواب کافى پیدا کنیم که راضى بشوید و گرنه اختیار در دست شماست، حاکم سه روز به آنها مهلت داد.
آنها ترسان و لرزان از حضور حاکم بیرون آمدند، در مجلس مشورتى که ترتیب دادند رأیشان بر آن شد که از میان خود ده نفر از صلحاء و زهاد انتخاب کردند، آنها نیز از میان خویش سه نفر را برگزیدند که هر یک در یک شب به صحرا رفته و عبادت کند و گریه و زارى نماید و به امام زمان صلوات الله علیه استغاثه کرده و دواى درد را از او بخواهد، شاید آن حضرت از این پیشامد وحشتناک نجاتشان بدهد.
شب اول یکى از آنها تا به صبح نالید، استغاثه و عبادت و گریه کرد، امام نتیجهاى عاید نشد، صبح دست خالى به نزد آنها برگشت، شب دوم، که نوبت دومى بود باز خبرى نشد و این براضطراب و نگرانى آنها افزود.
شب سوم نوبت یک نفر متقى و فاضل بود به نام محمد بن عیسى، او پاپیاده، سرش باز به صحرا رفت، شبى بود ظلمانى، دعا کرد، گریه و زارى نمود، به خداوند در خلاص شدن آن مؤمنان توسل کرد و کشف آن بلا را خواست و به صاحب الزمان صلوات الله علیه استغاثه نمود.
در آخر شب مردى را دید که خطاب به او فرمود: یا محمد بن عیسى! چرا تو را در این حال پریشان مىبینم، چرا به این بیابان آمدهاى؟ گفت: اى مرد! مرا به خود واگذار، من براى پیشامد بزرگى به این صحرا آمدهام، آن را جز به امام خود نخواهم گفت. و شکایت نخواهم کرد مگر بر کسى که قدرت رفع گرفتاریم را داشته باشد.
آن شخص گفت: یا محمد بن عیسى! من صاحب الامر هستم، حاجتت را بگو. گفت: اگر امام زمان باشى، احتیاج به شرح حاجت نیست، خودت مىدانى. فرمود: آرى، آمدهاى تا براى آن انار و آنچه در روى آن نوشته شده و درباره تهدید امیر چارهاى پیدا کنى.
محمد بن عیسى گوید: چون این را شنیدم به طرف آن بزرگوار رفتم و گفتم: آرى، مولاى من! مصیبت ما را مىدانى، تو امام ما، پناه ما، و قادر بر چاره بلاى مایى، امام صلوات الله علیه فرمود: یا محمد بن عیسى! وزیر لعنه الله در خانهاش درخت انارى دارد چون انار بار داد قالبى بشکل انار از گل فراهم آورد و آن را نصف کرد و در درون هر یک مقدارى از آن نوشته را بشکل برجستهاى نوشت، و آن رابر روى انار گذاشت و بست، با بزرگ شدن انار این خطوط در آن اثر کرد و به این صورت درآمد.
فردا چون پیش والى رفتید، بگو: جواب آوردهام ولى در خانه وزیر خواهیم گفت: چون به خانه وزیر رفتید به طرف راست نگاه کن، غرفهاى خواهى دید، به والى بگو: جواب را در غرفه خواهم گفت. خواهى دید که وزیر از این کار امتناع مىکند، ولى تو اصرار کن که حتماً جواب در آن جا خواهد بود. چون وزیر بالا رفت تو هم با او بالا برو و نگذار او بتنهایى برود و چون داخل غرفه شدى تاقچهاى خواهى دید که در آن کیسه سفیدى هست، آن را بگیر و خواهى دید که قالب انار درآن است .
"آن را پیش والى بگذار و انار را در آن جاى بده تا حقیقت روشن شود و نیز اى محمد بن عیسى! به والى بگو: ما معجزه دیگرى داریم و آن این که این انار در درون آن جز خاکستر و دود نیست، اگر مىخواهى بدانى به وزیر بگو: آن را بشکند، چون بشکند خاکستر و دود، صورت و ریش او را خواهد گرفت .
محمد بن عیسى با شنیدن این خبر شاد شد، دستهاى مبارک امام صلوات الله علیه را بوسید و با شادى و بشارت برگشت. چون صبح شد پیش والى رفتند، فرمودههاى امام را مو بمو عمل کرد، جریان همان طور شد که آن حضرت فرموده بود، والى گفت: اینها را از کجا دانستهاى؟ گفت: امام زمان ما به من خبر داد که حجت خدا بر ماست. گفت: امام شما کدام است؟ او همه امامان را بر شمرد تا به امام عصر (ع) رسید، والى گفت: دستت را براى بیعت باز کن، فَأَنَا اشهد ان لاالهالاالله و ان محمداً عبده و رسوله و ان الخلیفة بعده بلافصل امیرالمؤمنین على (ع) آنگاه به همه امامان اقرار کرد و ایمانش خوب شد، و فرمود وزیر را بکشتند و از اهل بحرین اعتذار کرد و با آنها خوبى کرد.ناقل قضیه گفت: این قصه نزد اهل بحرین مشهور و قبر محمد بن عیسى نزد آنها معروف است .5
پى نوشتها:
1- در فصل اتفاقى بودن مهدى گفته شد که این روایت مسلم الفریقین است .
2- بحار: ج 51 ص 304، مرحوم مجلسى پس از آن که این واقعه را از کتاب نجوم ابن طاووس نقل کرده در آخر فرموده است: این خبر را در کتاب طبرى همانطور یافتم که ابن طاووس ازآن نقل کرده است .
3- بحار الانوار: ج 53 ص 235 حکایت نهم جنة الماوى.
4- بحار الانوار: ج 53 ص 237 حکایت دوازدهم جنة المأوى.
5- بحار الانوار: 52 ص 178.
(خاندان وحى، ص 749 - 764)
******************
علائم ظهور
روایاتى که در مورد حوادث قبل از ظهور و علائم ظهور رسیده بسیار و متنوع استبرخى از این روایات جو اجتماعات و بویژه وضع جوامع اسلامى را پیش از ظهور تشریح مىکند و برخى دیگر حوادثى را که نزدیک به ظهور واقع مىشوند شرح مىدهد و برخى هم بروز امورى عجیب را بیان مىنماید.
بررسى همه این روایات با پیچیدگیها و رمزهایى که در برخى وجود دارد بعهده کتابهاى مفصل است و علاقمندان مىتوانند به کتابها و متونى که این روایات را نقل کردهاند مراجعه نمایند ما در این مقال چند علامت راکه روشنتر و به درک نزدیکترند ذکر مىکنیم:
الف - روایاتى که جو قبل از ظهور را مشخص مىسازد.
1 - شیوع ظلم و جور و فسق و گناه و بى دینى در سراسر جهان و در جوامع اسلامى: در بسیارى از روایات که پیشوایان قیام مبارک امام زمان (علیه السلام) را نویئد دادهاند به این که قیام آن گرامى در وقتى است که ظلم و جور جهان را فرا گرفته باشد نیز تصریح فرمودهاند و در پارهاى از روایات هم یاد آورى کردهاند که پیش از ظهور امام قائم علیه السلام و بویژه نزدیک به ظهور او حتى در جوامع اسلامى فسق و فجور و انواع گناهان و زشتیها رواج کامل خواهد یافت و از آن جمله به این فجایع اشاره فرمودهاند:
شراب خورى و خرید و فروش مسکرات آشکارا انجام مىشد ربا خوارى رواج مىیابد زنا و اعمال شنیع دیگر متداول و شایع و آشکار مىگردد قساوت تقلب نفاق رشوه خوارى ریا کارى بدعت غیبت و سخنچینى بسیار استبىعفتى و بىحیایى و ظلم و ستم عمومى خواهد بود و زنان بىحجاب و با لباسهاى زننده در اجتماع آشکار مىشوند مردان به زنان و زنان به مردان در لباس و آرایش شبیه مىشوند امر به معروف و نهى ازمنکر ترک مىگردد و مؤمنان خوار و بىمقدار و محزون بوده و توانایى جلوگیرى از گناهان و زشتیها را نخواهند داشت کفر و الحاد و بى دینى رواج یافته ن به اسلام و قرآن عمل نمىشود فرزندان نسبتبه پدران و مادران آزار و بىحرمتى روا داشته و کوچکتر احترام بزرگتر را رعایت نمىکند و بزرگتر به کوچکتر ترحم نمىنماید و صله رحم مراعات نمىشود خمس و زکات پرداخت نمىشود و یا به مصرف صحیح خود نمى سرد بیگانگان و کافران و اهل باطل بر مسلمان چیره مىشوند و مسلمانان با خود باختگى در همه امور و در لباس و گفتار و کردار از آنان تقلید و پیروى مىکنند و حدود الهى تعلطیل مىشود و ...
و بسیارى فجایع دیگر که با عبارات گوناگون در روایات پیشوایان ما ذکر شده است و همه مردم اوج این فجایع را در قرن اخیر و بویژه در رژیم طاغوت شاهد بودهاند و انقلاب اسلامى ملت مسلمان ایران که امید است مقدمه قیام مبارک امام زمان علیه السلام باشد در واقع قیام علیه همین فجایع بود و براى نجات ملت از فسق و گناه و بى دینى که به دستبى دینان سرسپرده داخلى و به پشتیبانى استعمار خارجى همهگیر و روز افزون شده بود و اثرات شوم آن در همه شئون مسلمانان دیدیده مىشد صورت گرفت و سپاس خداى را که به بسیارى از این نارواها در کشور اسلامى ایران پایان داده شد اما همه مىدانیم که در جهان و در سایر کشورهاى اسلامى این جنایات و زشتیها هنوز ادامه دارد.
ب - حوادث پیش از ظهور
2 و 3 ((خروج سفیانى)) و ((فرو رفتن سپاه سفیانى به زمین)):
از علاماتى که پیشوایان معصوم ما بر آن بسیار تاکید کرده و صریح و روشن بیان فرمودهاند خروج سفیانى است ((سفیانى)) طبق پارهاى از روایات مردى اموى و از نسل یزید بن معاویة بنى ابى سفیان و از پلیدترین مردم است نامش ((عثمان بن عنبسه)) است و با خاندان نبوت و امامت و شیعیان دشمنى ویژهاى دارد سرخ چهره و کبود چشم و آبله رو و بدمنظر و ستمگر و خیانتکار است در شام (سابق که مشتمل بر دمشق و فلسطین و اردن و حمص و قنسرین است) قیام و به سرعت پنچ شهر را تصرف مىکند و با سپاهى بزرگ به سوى کوفه در عراق مىآید و در شهرهاى عراق و یویژه نجف و کوفه جنایات بزرگى مرتکب مىشود و سپاهى دیگر به مدینه در عربستان مىفرستد سپاه سفیانى در مدینه به قتل و غارت مىپردازند و از آنجا به سوى مکه مىروند و سپاه سفیانى در بیابانى میان مدینه و مکه به فرمان خداى متعال به زمین فرو مىروند آنگاه امام قائم (علیه السلام) پس از جریاناتى از مکه به مدینه و از مدینه به سوى عراق و کوفه مىآید و سفیانى از عراق به شام و دمشق فرار مىکند و امام سپاهى را به تعقیب او روانه مىفرماید که سرانجام او را در بیت المقدس هلاک کرده و سرش را جدا مى سازد. (1)
4 - ((خروج سید حسنى))
بنابر روایات ائمه علیهم السلام سید حسنى مردى از بزرگان شیعیان است که در ایران و از ناحیه ((دیلم و قزوین)) (کوهستانهاى شمالى قزوین که یک قسمت آن دیلمان نام دارد) خروج و قیام مىکند. مردى خداجو و بزرگوار است که ادعاى امامت و مهدویت نمىکند و فقط مردم را به اسلام و روش ائمه معومین (علیه السلام) دعوت مىنماید و کارش بالا مىگیرد و پیروان بسیار پیدا مى کند و از محل خود تا کوفه را از ظلم و جور و فسق و فجور پاک مىسازد و مطاع و رئیس است و مانند سلطان عادلى حکومت مىکند و هنگامى که با سپاهیان و یاران خود در کوفه استبه او خبر مىدهند که امام قائم (علیه السلام) با یاران و پیروان خود به نواحى کوفه آمده استسید حسنى با لشکریان خود با امام علیه السلام ملاقات مىکند امام صادق علیه السلام فرمودهاند: که سید حسنى امام را مىشناسد اما براى انکه به یاران و پیروان خود امامت و فضایل امام را ثابت کند آشنائى خود را آشکار نمىسازد و از امام مىخواهد که دلائل امامت و مواریثى که از پیامبران نزد اوست ارائه دهد و امام علیه السلام ارائه مىفرماید و معجزاتى آشکار مىفرماید و سید حسنى با امام بیعت مىکند و پیروان او نیز با امام بیعت مىکنند بجز گروهى حدود چهار هزار نفر که نمىپذیرند و به امام (ع) نسبتسحر و جادوگرى مىدهند و امام (علیه السلام) پس از سه روز موعظه و نصیحت چون نمىپذیرند و ایمان نمىآورند دستور قتل آنان را صادر مىفرماید و همه آنان به فرمان امام کشته مىشوند. (2)
5 - نداى آسمانى
یکى دیگر از علامات مشهور، نداى آسمانى است و آن چنان است که پس از ظهور امام غائب در مکه بانگى بسیار مهیب و رسا از آسمان شنیده مىشود که امام را با اسم و رسم و نسب به همگان معرفى مىکند و این ندا از آیات الهى است در این ندا به مردم توصیه مىشود که با امام بیعت کنید تا دایتیابید و مخالفتحکم او را ننمایید که گمراه مىشوید (3) .
و نداى دیگرى قبل از ظهور صورت مىگیرد که براى تثبیتحقانیتحضرت على (علیه السلام) و شیعیان او خواهد بود. (4) .
6 - ((نزول عیسى مسیح (ع) و اقتداى او به حضرت مهدى (علیه السلام))):
در پارهاى از روایات نزول عیسى مسیح (علیه السلام) از آسمان و اقتداى او در نماز به حضرت مهدى علیه السلام جزو امورى که همراه ظهور آن حضرت صورت مىگیرد ذکر شده است رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله به دختر خویش فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: (و منا و الله الذى لا اله الا هو مهدى هذه الامة الذى یصلى خلفه عیسى بن مریم)) (5) (و به خدائى که پروردگارى جز او نیستسوگند که مهدى این امت از ما است همان که عیسى بن مریم پستسر او نماز مىخواند).
علائم و نشانههاى دیگرى نیز در کتابها جمعآورى شدهاست اما آیا این علائم همه واقع مىشوند یا ممکن است در آنها تغییراتى بوجود آید موضوعى است که در جاى خود بررسى و مقرر شده و فرمودهاند علائم بر دو قسم استحتمى و غیر حتمى و آنچه حتمى است واقع مىشود.
در پارهاى روایات فرمودهاند حتى حتمیات هم ممکن است تغییر یابد و آنچه تغییر پذیر نیست چیزهایى است که خداى متعال وعده فرموده و خداوند خلف وعده نمىفرماید ((ان الله لا یخلف المیعاد)) (6)
بدیهى است روایاتى که محتومات را نیز قابل تغییر مىداند حالت انتظار را در جامعه شیعه قوىتر مىسازد تا همیشه منتظر باشند و خود را آماده سازند زیرا ممکن است علائم واقع نشده باشد و در عین حال آنحضرت ظهور نماید.
پی نوشت:
1) منتهى الامال زندگى امام دوازدهم ص 102 - 103 اثبات الهداة ج 7 ص 398 و 417 غیبت نعمانى باب 14 در علامات ظهور از ص 247 - 283 غیبت طوسى علامات ظهور از ص 265 - 280 روضه کافى ص 310 حدیث 483 بحار ج 52 ص 186 و 237 - 239 و دیگر صفحات باب علامات ظهور از ص 181 الى 278 کفایة الموحدین ج 2 ص 841 - 842.
2) منتهى الامال زندگى امام دوازدهم ص 104 - 103 بحار ج 53 ص 15 - 16 کفایة الموحدین ج 2 ص 842 - 843.
3) منتهى الامال زندگى امام دوازدهم ص 102، غیبتشیخ طوسى ص 274، اثبات الهداة ج 7 ص 424، غیبت نعمانى ص 257، حدیث 14 و 15 و نیز در دیگر روایات باب 14 این کتاب کفایة الموحدین ج 2 ص 740 روضه کافى ص 209 - 210 حدیث 255 و ص 310 حدیث 483 بحار الانوار ج 52 در بسیارى رویات صفحات 181 - 278.
4) اثبات الهداة ج 7 ص 399
5) اثبات الهداة ج 7 ص 14
6) اثبات الهداة ج 7 ص 431.
*********************