|
حتی بعضی از شبها که نمیتوانستم. فیلمهای جنگ و بسیجیها را نگاه میکردم و حالم برمیگشت. میگفت موسیقی آن الحانی است که در بهشت است. صدای حضرت داوود است، آن موسیقی است که شاید ربط خیلی ظریف و یا نه ضعیفی با این موسیقی است که شاید ربط خیلی ظریف و یا نه ضعیفی با این موسیقی داشته باشد. اصلاً این موسیقی، موسیقی، حساب نمیشود چون تمامش برمیگردد به حس و حال شخص، در صورتی که ما الان نداریم کسی را که واقعاً مخلصانه و درست و پاک بیاید موسیقی بسازد.
شاید به همن علت بود که موسیقی و پاک بیاید موسیقی بسازد. شاید به همین علت بود که موسیقی سنتی را نمیپسندید. نمیگویم بدش میآمد، نمیپسندید و از آن استفاده نمیکرد. بیشتر موسیقی کلاسیک گوش میکرد، مثل کارهای باخ که فقط چند قطعهاش را برای کلیسا ساخته است یا بتهون.
معتقد بود سنتیها هنوز با آن غلبه شیطانی درگیرند اما در موسیقی کلاسیک لااقل تسلط ذهنی به موسیقی وجود دارد نه تسلط فنی. نوازندگان بزرگ کلاسیک از نظر ذهنی به موسیقیشان تسلط دارند. همان طور که در مورد سینما معتقد بود و درباره هیچکاک میگفت. اما وقتی خودش کار میساخت نه به موسیقی سنتی شبیه بود و نه به موسیقی کلاسیک.
در «دو کوهه» فقط از دو نت پیانو استفاده کرد؛ فرق آوینی هم با بقیه همین بود. وقتی کار را شروع میکرد، میگفت نه باخ باشد نه شوپن و نه بتهون؛ همین طبل باشد بدوی ملودی! چون به علت تجربهاش میتوانست بین کارها تفکیک قایل شود.
به هر حال برای یکی از فیلمهایش به جنوب و منطقه فکه میرفت و برگشت و از سفر دوم برنگشت همه چیز من از همین جا تمام شد.
آوینی که شهید شد، همه چیز برای من تمام شده بود. گیر کرده بودم و دور خودم چرخ میزدم، راهم را بلد نبودم، راه برگشت را هم دیگر نمیدانستم. دیگر نمیتوانستم آن کارهایی را که قبلاً انجام میدادم، انجام دهم چون از آوینی یاد گرفته بودم که آنها موسیقی نیست. خیلی سخت توانستم دوباره به حرفهای آوینی برگردم و چیزی که کمکم کرد فیلمهای جنگ و بچه بسیجیها در منطقه بود. من در منطقه بودهام اما در این فیلمها چیزهای دیگری میدیدم.
"باید میزدم تا برقصند!"
ما که میخواهیم از هنر حرف بزنیم و بگوییم من هنرمندم؛ ویولون میزنم، من هنرمندم، نقاشی میکشم، من هنرمندم؛ فیلم بازی میکنم و.... در مقابل اینها اصلاً هنری نداریم. نمیدانم تا به حال شده که شما در وضعیت انتخاب مرگ و زندگی 30 ثانیهای قرار بگیری یا نه؟ نوجوان پانزده شانزده سالهای را در نظر بگیر که اگر یک قدم جلو برود، میمیرد و اگر یک قدم به عقب برگردد، زنده میماند و او مرگ را انتخاب میکند. هنر واقعی آنجا بود. من در مجالس عروسی و مهمانیها میزدم و آنها می رقصیدند ولی رقص واقعی آنجا بود و باید برای کسی که اینطوری میرقصید، میزدم، من واقعاً این را گم کرده بودم.
حس آوینی چیز دیگری بود
بعد از شهادت آوینی با کارگردانهای زیادی کار کردم؛ آقای ملاقلیپور، آقای مرادیپور، آقای برزیده و خیلیهای دیگر که همه کارگردانان خوبی هستند و همه حس خودشان را منتقل میکنند، ولی حسشان مثل حس همه است. اما حس آوینی چیز دیگری بود. او دقیقاً چیزی به تو میگفت و چیزی از تو میخواست و ناخودآگاه کار، در میآمد. حتی بعد از شهادتش اگر میخواستم کاری انجام بدهم یا باید حرفهای او را مرور میکردم یا باید فیلمهایش را نگاه میکردم تا کار برایم ساده میشد.
الان مردم دوست دارند وقتی فیلمی پخش میشود، پشت سرش هم کاست موسیقیاش به بازار بیاید. یک ملودی خوشگل و چهار تا ساز قشنگ میزنند و بعد هم وقتی فیلم را اکران کردند، میگویند کاست فلان فیلم موجود است و یک بازار هم برای آن درست میشود. نگاه، نگاه اقتصادی است و نه آن نگاه حسی آوینی.
شما اگر نوار موسیقی روایت فتح را بدون فلیماش میگذاشتی، یک دقیقه هم نمیتوانستی آن را تحمل کنی. الان اگر تمام سینمای جنگ ایران را بگردید، ممکن است 5 تا موسیقی حسی پیدا کنی، بقیه دیگر با دخالت مسائل اقتصادی و پولی بوده است برای اینکه کاست آن بیاید بیرون. سیدیاش بیاید بیرون. فلان جایزه را ببرد! الان بچه مسلمانهای سینما هم فیلم میسازند ولی اینکه شما نماز بخوانید و قبل از کارت وضو بگیری، علت بر این نمیشود که حتماً بتوانید یک کار خوب و درست تحویل بدهید!
آوینی به بخش هنری خیلی تسلط داشت
آوینی انسانی بود که غیر از معنویت و ایمان، به بخش هنری خیلی تسلط داشت و توانسته بود دین و هنرش را طوری با هم ترکیب کند که فلسفهای از درونش متولد شود. آوینی یکسره موسیقی گوش میکرد، الان بچه مسلمانهای ما حوزه موسیقی را اصلاً نمیشناسند. شما به آنها بگو باخ یا بتهون، انگار اسم منفورترین شخصیتها را بر زبان آوردهای، اصلاً با اینها مخالفند، در صورتی که آوینی، همه اینها را گوش میکرد و توانایی این را داشت که آن را سرند کند.
میگفت من دستیار دوم خدا هستم
آوینی پیشزمینه قویای داشت. اینکه نمیشود شما بدهی موسیقی برای فیلمات بسازند ولی خودت موسیقی گوش نکرده باشی. من کارگردانهایی را میشناسم که سرشان کلاه گذاشتهاند و موسیقیهای خارجی را با تغییراتی، به منزله ساخته به آنها فروختهاند.
یاد و نام و راه روشنش گرامی.
[ دوشنبه 92/1/19 ] [ 10:56 صبح ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |