|
بسم الله الرحمن الرحیم قبل (داخلی اتاق جناب - روز- قبل از ظهور) منشی : جناب یک بچه تقریبا 10 - 12 ساله اومده برای درخواست کمک! جناب: بگو بیاد تو! بچه 10 ساله: یک عده قصد جان من و مادر و پدرم رو کردن و میخوان نیست و نابودمون کنن! جناب: بیا این فرم رو پر کن بچه 10 ساله: یعنی نمیخواید بدونید جرمم چیه؟ جناب: مهم نیست فرم رو پر کن! متن فرم نام: فواد نام خانوادگی: شریف مذهب: سنی محل سکونت: فلسطین جناب(با عصبانیت): تو اصلا چطور جرات کردی فکرش رو بکنی که از من کمک بخوای؟! فواد (با ترس): چطور؟؟؟ جناب: تو سنی هستی! فواد: یعنی چی؟ جناب: یعنی تو دشمن امامت و ولایت هستی! فواد: خب مگه خدا و پیغمبرمون یکی نیست؟!! جناب: اصلا مهم نیست...روی در رو نخوندی؟! نوشته از نجات جان هر گونه سیل زده زلزله زده تسونامی زده و جنگ زده غیر شیعه معذوریم!! فواد: یعنی اگه بخواید دست کسی رو از زیر آوار بگیرید و بکشیدش بیرون اول می پرسید مذهبش چیه؟ جناب: برو بیرون گفتم! کسی که پیروی نکنه از ائمه و اعتقاد نداشته باشه به اونها اصلا انسان نیست حتی اگه مسلمان باشه هم لایق نجات دادن نیست اصلا کسی که پیرو اونها نباشه مسلمان نیست فواد: یعنی این روش ائمه ی مورد قبول شماست؟ جناب: نیم وجبی داره با من کل کل میکنه گفتم برو بیرون...همین که گفتم فواد: سکوت بعد (داخلی اتاق کار جناب - روز - بعد از ظهور) منشی: جناب میگن امام زمان ظهور کردن؟ جناب: همینی که راه افتاده داره در دفاع از فلسطینی ها میجنگه؟!! منشی: بله جناب: من که نمیتونم باور کنم این همون امامیه که من اونهمه منتظرش بودم و شبها تو نماز شب از خدا ظهورش رو میخواستم منشی: آخه چرا؟ جناب: اون اصلا به من توجهی نکرد و فوری رفت سراغ فلسطینیها که ناصبی و سنی اند همشون، لابد بعدش هم میخواد بره سراغ عراق و افغانستان منشی: خب اونا دیگه چرا؟اونا که دیگه شیعه اند! جناب: شیعه؟ افغانستانی ها که یک مدت ایران رو پر کرده بودن و از توی جیب ما میخوردن عراقی ها هم اگه خودش عرضه داشتن خودشون یک کاری برای خودش میکردن...یک مشت آدم ترسو... منشی: سکوت در نهایت (داخلی،خارجی- ابدیت - سرای محشر) پروردگار: جناب بدون اینکه نگاهی به من بندازی از جلو چشمان من دور شو! جناب: آخه چرا؟ پروردگار: توی جهنم آتش سوزانی در انتظارته اگر هم تشنه ات شد کاسه ای از خون برات میارن که سیراب بشی! جناب: خون؟ پروردگار: بله خون! خون کسانی که ریختی! جناب: خدای بزرگ ولی من خون کسی رو نریختم! پروردگار: تو در ریختن خون هزاران نفر شریک و همدست بودی و الان هر چه بر سرت بیاد نتیجه عینی اعمالته...تو به جرم قتل برای همیشه از رحمت من دور میشی و دیگه نمیخوام تو رو ببینم جناب: ولی خدایا من اینهمه خوبی کردم اینهمه عبادت، نماز شب، کمک به مردم،مدرسه هایی که ساختم، بیمارستانهایی که ساختم!!آخه به چه جرمی؟ قتل کی؟ پروردگار: تو دست یاری کسانی رو که به طرفت دراز شده بود رد کردی بدون اینکه حتی بدونی جرمشون چیه؟ جرم تو قتل فواد و خانوادشه... قتل صد ها فلسطینی! جناب: خدایا این چه انصافیه؟ فواد که سنی بود در ضمن من که اونا رو نکشتم!! پروردگار: وقتی دیدی فلسطینی ها رو میکشن چی گفتی؟ جناب: گفتم بذار بمیرن ناصبی اند پروردگار: دیدی! مدرک جرم دست خودت بود...تو حرفش رو زدی انگار که عمل کردی جناب: ولی اونا ناصبی دشمن علی و حسن و حسین بودند! پروردگار: سیره علی و حسن و حسین این بود؟! خبر بهت نرسیده بود که حبیبم محمد گفته بود: کسی که ندای یاری برادر مظلومی رو بشنوه و کمکش نکنه مسلمان نیست...تو که خودت حتی مسلمان یعنی تسلیم امر من و حتی محمد و علی هم نبودی.... جناب: خدایا! پروردگار: دور شو از من دیگه تو رو نخواهم دید (داخلی، خارجی- ابدیت - بعد از پایان حسابرسی) فواد: هی جناب! کجا داری میری؟ جناب(با رویی سیاه از غضب): به جهنم فواد:سکوت جناب: تو؟ فواد: به بهشت جناب(آهی می کشد و زیر لب میگوید): آخه چرا؟ فواد: چون من بی یار و یاور و مظلوم فقط به جرم مسلمان بودن کشته شدم اونهم توسط کسانی که دشمن خدا و پیامبر و دین خدا و مسلمانها بودن در حالیکه من به خدا و پیامبرش ایمان داشتم ... در حالیکه من انسان بودم... در حالیکه از جانب تو هم طرد شده بودم... جناب رو به سوی تاریکی مطلق حرکت میکند و فواد در نور سبز رنگی محو میشود. پایان [ چهارشنبه 87/11/2 ] [ 1:16 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |