سفارش تبلیغ
صبا ویژن


بارالها،
فغان از جامعه ای که در آن عده ای به خاطر"ثروت" عده ای به خاطر "تحصیلات" و عده ای به خاطر "ایمان" دیگران را در مرتبه ای پست تر از خود می دانند.
فغان از جامعه ای که درآن کمالات آدمیان مایع فخر و نخوت آنان شده است.
فغان از جامعه ای که درآن ارزش واقعی افراد در پس القاب و عناوین آنان پنهان می شود.
فغان از جامعه ای که درآن هر کس انسانهای اطراف خود را از دید معیارهای تنگ شخصی خود مورد ارزیابی
قرار می دهد.
فغان از جامعه ای که در آن عیب جویی و تمسخر دیگران فرصت خود سازی را از انسانها می گیرد.
فغان از جامعه ای که در آن مخلوق، شعور خود را برتر از شعور خالق بداند.
فغان از جامعه ای که درآن شخص را مجبور می کنند تا انسانیت خودش را لگد مال کند.
فغان از جامعه ای که درآن "انسان بودن" مساوی است با "ساده لوح" بودن.
فغان از جامعه ای که در آن شادی عدّه ای منوط است به ناراحتی عدّه ای دیگر.
فغان از جامعه ای که در آن شخص نماز بخواند ولی در تفکرش سکولاریست و در عملش ماتریالیست باشد.
فغان از جامعه ای که درآن انسان خدا را تا آنجا بخواهد که منافعش به خطر نیفتد.
فغان از جامعه ای که در آن حرف حق به انسان عرضه شود ولی منافع مادّی ، انسان را از پذیرش آن بازدارد.
فغان از جامعه ای که در آن ظالم در چهره مظلوم و مظلوم در چهره ی ظالم معرفی شود.
فغان از جامعه ای که در آن "انسانی زندگی کردن" انسان را به انزوا و "حیوانی زندگی کردن" انسان را به

اوج برساند.
فغان از جامعه ای که در آن آنچه در برون آدمیان عیان است غیر از آن است که در درون آدمیان نهان است.
فغان از جامعه ای که در آن عده ای خدا را برای "حوریان بهشتی" می پرستند.عده ای به عنوان" تریاک روح" عده ای برای "کسب منزلت اجتماعی" عده ای برای " تامین منافع مادی " عده ای به عنوان "ابزار برآوردن حاجات............ .! آیا در میان مردم کسی پیدا می شود که خدا را فقط به خاطر خودش بپرستد؟ آه ای خدا ! آدمیان تو را هم به ملعبه ی دست خود تبدیل کرده اند.ای خدا ! تو خود مظلوم ترین مظلوم ها بر روی زمین هستی.



بارالها ، عطر گل کی خواهد آمد؟!


[ یکشنبه 88/1/9 ] [ 3:24 عصر ] [ ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب