سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مادر شهید

صدایش می لرزید

کم حرف می زد. سه تا پسرش شهید شده بودند.

 ازش پرسیدم((چند سالته، مادر جان؟))

گفت:(( هزار سال))

خندیدم. گفت:(( شوخی نمی کنم.اندازه هزار سال به من سخت گذشته.))

صدایش می لرزید.

منبع:هفته نامه پرتو

بختیاری


[ سه شنبه 89/8/11 ] [ 10:15 صبح ] [ ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب