|
.:: سلام ٌ عَلَی قَلبِ الزَّینَبِ الصَّبوُر ::.
شمــس حجاب گنــــبد دوّار ، زینــــب(س) است بدر سپـــهر عصمت و ایثار ، زینــــب(س) است
منصــــوره ی نرفته سر دار ، زینــــب(س) است
[ سه شنبه 89/1/31 ] [ 7:36 عصر ] [ ]
[ نظر ]
.:: او می داند و همه جا هست ::.
[ جمعه 89/1/27 ] [ 6:20 عصر ] [ ]
[ نظر ]
[ سه شنبه 89/1/24 ] [ 2:16 عصر ] [ ]
[ نظر ]
اینجا فکّه... مین های کاشته شده در خاک... دست نخورده... عمل نکرده... آدم ها روی آن مسیر مستقیم خطرناک... پا روی جاپای نفر جلویی می گذاشتند... نفر هفتم مرتضی آوینی بود... با نگاههای تیز سوژه ها را شکار می کرد... ((احمد تو از اینجا فیلم بگیر))... ((قاسم ازاین عکسبرداری کن))... ((بچه ها بمانید کمی استراحت کنیم))... یا اینکه((وسایل را آماده کنید تا فیلم بگیریم))... رسیدند به سیم های خاردار... یکی از بچه ها تکّه آهن بلندی پیدا می کند و روی سیم خاردار می اندازد تا بقیه از روی آن رد شوند... پیکر شهیدی کمی آن طرف تر افتاده است... بی جان و خشکیده... با پلاکی بر گردنو کاغذی - وصیت نامه ای - در دست... سیّد مرتضی گفت: عکس بگیر! قطار آدم ها راه می رفت... ((فکّه)) بکر را کشف می کرد... هر جا شهیدی خوابیده بود... نه در دل خاک... بلکه میهمان سطح داغ بیابان فکّه... با آن درختچه های گز... لاله های سرخ... نخل های پابرچا امّا اندک...آدم ها روی مسیر مستقیم خطرناک... فکّه پر از مین... سیّد مرتضی آوینی هفتمین نفر است...پیش می روند... سیّد مرتضی کم کم از آنچه در بیابان است رو بر می گرداند... آسمان فکّه آبی است با ابر های پرپشت... نور در میانشان تلالو می کند... باد بهار با خودش رایحه ای برای دشت می آورد... سیّد مرتضی بو می کشد... عمیق بو می کشد... ناگهان غمی بر دلش می نشیند... روزی بود که این دشت پر از سر و صدا بود... بر آنهایی که اینجا گرفتار شده بودند چه گذشت... فکّه اسیر شده بود... نمی شد رهایش کرد... فکّه ماند بی آنکه راهی برای بازگشت پیدا شود... رزمندگان ماندند و از تشنگی مردند... از عطش... سیّد مرتضی جرعه ای از قمقمه آب نوشید... شور بود! ... مرتضی تعجّب کرد!... به زمین انداختش... چشم هایش را بست... سرش گیج رفت...کسی در ذهنش فریاد کشید: * یاااااااااا علی..... !!! * مرتضی قدم آخر را محکم تر از همیشه برداشت!... *** پایش قطع شده... از زانو... فقط به پوست بند شده... *** سیّد مرتضی عاشق همسرش بود... مرتضی آوینی شهید شده است...
[ یکشنبه 89/1/22 ] [ 2:48 عصر ] [ ]
[ نظر ]
رحیم پور:آوینی بارها از مینهای غربزدگان زخم خورده بود.
حسن رحیم پور ازغدی گفت: آوینی قبل اینکه به روی مین برود از وجود میدانهای مینی که در کمین قلمها، اخلاق و اندیشه انسان هاست خبر داده بود.این مین ها اندیشه های غرب زدگان روشنفکر معاصربودکه آوینی بارها از آنها زخم خورده ومجروح شده بود. به گزارش ایرنا، این اندیشمند کشورمان روز شنبه در همایش "رویای بیداری"، که به هفدهمین سالگرد شهادت شهید آوینی اختصاص داشت، گفت: اگر متفکری بخواهد فلسفه غرب را رد کند قبل از اینکه در خارج به آن عکس العمل نشان دهند در داخل او را کوبیده و بایکوت می کنند که اگر چنین کنیم تا یکصد سال دیگر در حوزه علوم انسانی پیشرفتی نخواهیم کرد. این استاد دانشگاه با بیان اینکه آوینی یک خط و نمادی است از دیروز تا فردای ما، که نیاز امروز ماست گفت: آوینی در دهه گذشته آسیب شناسی کرد که اگر به آنها توجه ویژه می شد در این روزگار این همه مشکلات نداشتیم. وی با سفارش به جوانان و نسل جدید به خواندن آثار شهید آوینی، اظهار داشت: در دانشگاه های علوم انسانی بویژه دانشکده های هنر باید توجه جدی به مقالات و کتاب های سید مرتضی بشود. رحیم پور ازغدی افزود: آوینی در پاسخ به سوال مخالفان نظریات او درخصوص معاصر بودن گفته است که عصر جدید و امروزی بودن یعنی چه؟ اصلا سوال مشکوک و اشتباه است، اگر دغدغه امروزی بودن داشتیم چه نیازی به انقلاب و ایثار این همه شهید بود. وی به نقل از شهید آوینی ادامه داد: معاصر بودن مساوی است با امروزی شدن و امروزی بودن برابر است با مدرن شدن و غرب هم نماد مدرن شدن است، توضیح المسائل آن هم در غرب نوشته شده کافیست آن را ترجمه کنید. رحیم پور ازغدی گفت: سید مرتضی به دو جریان فکری شدیدا معترض بود، یک؛ لائیکهایی که در ظاهر و باطن با ارزشهای اسلامی مخالف بودند و طیف دیگر، روشنفکران دینی که در ظاهر حفظ اسلام میکنند ولی در باطن با توجیه های غلط به طور غیرمستقیم افکار گروه اول را ترویج می کنند، همین طرز تفکر ایشان باعث شده بود تا او را سرکوب کنند. رحیم پور ازغدی اضافه کرد: در پایان دهه ی اول شهید آوینی اخطارهایی کرده بود که متاسفانه شنیده نشد. [ یکشنبه 89/1/22 ] [ 11:42 صبح ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |