• وبلاگ : 
  • يادداشت : سوگنامه حضرت زهرا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 17 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + ديده 

    سلام

    در كعبه كوي تو هر آنكس كه بيايد

    از قبله ابروي تو در عين نماز است...

    + ايمان 

    قسمت چهارم بايد از اينجا رفت

    ميروم تا که به افلاک سلامي بکنم ، من در افلاک "خود"م را بينم ، (بين جمع خودمان ميماند ؟؟؟)

    "خودآ" را بينم ... بروم پس بروم زود ، .."خودآ" آنجائي ؟؟؟

    * * *

    گر به افلاک رسم ، خواهم خواندهمه را خواهم خواندآري ، آري ، "شعر" هم خواهم خواند

    چونکه او بامن ماند ، تا مرا اينجا راند ...

    * * *

    "شعر" يعني : به احساس خدائي "رفتن" "رفتن" اينک يعني :به "خود" آغشته شدن ،

    به زمان و به مکان طعنه زدن ، به دهان مهر زدن ، به درون نعره زدن.

    "رفتن" اکنون يعني : قافيه باختن و دربدري ! پس به اميد خدا ، من رفتم..

    + ايمان 

    قسمت سوم بايد از اينجا رفت

    حال اين شعر ز چيست ؟ شور شاعر ز کجاست ؟ اصلا آن شاعر کيست ؟ نسبتم با او چيست ؟

    يا دگر ...

    - ناگهان يک آوا ، ميرسد از نزديک : " تو چه خواهي گفتن ؟! سر صحبت با کيست ؟!

    اهل "رفتن" هستي ؟! ديگر "افسانه" ز چيست ؟!"- مثل اينکه ناگاه ،

    ميخوري سيلي محکم از باد ، من به خود مي آيم ! ..؟..! بين "افسانه" و "شعر" و "رفتن" ؛

    چون پري آويزان ! برگ زردي ريزان ! که نسيم سردي ، که نه بالا ببرد ، نه زمينش بزند ؛

    ماندم و ماندن من طول کشيد .. ولي انگار ازين فاصله ميترسم من ! - دوقدم مانده به خاک ،

    - سالها تا افلاک ... ؛ اين يکي ميدانم ، دوقدم تا به عقب رفتن را راهي نيست !

    (بارها تجربه کردم ، هنري در آن نيست !!) پس به وجدان شعورم گويم :

    ["شعر" از آن تو هست ، تا که "افسانه" تو زنده شود ؛ با "رفتن"!]

    + ايمان 
    قسمت
    + ايمان 

    قسمت

    + ايمان 
    قسمت
    + ايمان 

    بايد از اينجا رفت ، نه فقط از اينجا ؛ -که ازين رفتن بي حرکت و از هرچه سکون بايد رفت-

    حرفم از رفتن از "اينجا" نيست ، هرکجا "اينجا" نيست .

    آنچه اينجا به ميان است ، ز درون پيدا نيست !

    رفتن از قالب عشق و رفتن از شط عبور ؛

    گرازين دو بتواني رفتن ، رفتنت معنا نيست !

    * * *

    صحبتم رفتن از هجرت بي معرفتي است ، به درون بايد رفت ، شايد ؛

    -از درون بايد رفت !من که خود گفته خود نابلدم پس چه کنم ؟

    "رفتن" من به کجاست ؟

    : - اينکه "اين" بودم و "آن" يک بشوم ؟! - اينکه سرمايه عمرم برود تا بروم ؟!

    - اينکه "افسانه" رفتن بشود همره من تا بروم ؟!

    - يا که اصلا بگذاريد ، بگويم که دلم خواست کجاها بروم ...

    (شايد اين خواستنم خواست که آخر بروم !؟)

    * * *

    + ايمان 
    rslj
    + ايمان 

    قسمت

    + ايمان 

    قسمت دوم بايد از اينجا رفت

    من به يک دهکده در دورترين نقطه دور ، ته آن جاده که از روز ازل ، اول بود !

    [پيش دهقان صبور ، مردي از جنس غرور ،كه دل غمزده اش گهگاهي ،

    ميکند ياد ز ايام سرور ، و درين بي مهري دلش از هرچه بلاخيزي دور]

    و درآن دهکده يک کلبه کوچک ، پر نور ، پر از احساس ، ز شور ،

    من به آن کلبه مي انديشم هنگام عبور ، به گواهي دلم ، يک نفر آنجا هست ،

    پر از "اشعار شعور".

    * * *

    + شهاب 

    اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

    اللهم صل علي علي ابن موسي الرضا المرتضي الامام التقي النقي و حجتك علي من في الارض...

    گذاشت دست به سينه ، * سلام * سوي حرم

    رسيد تا فلکه ي آب و روبروي حرم


    لب زمين دو چشمش دوباره باران خورد

    در آستانه دريا گرفت بوي حرم


    گذاشت صورت خود را به صورت يک در

    نفس کشيد و نفس شد به رنگ و روي حرم


    تمام حس عطش را به کاسه ها نوشيد

    و پر شد از تب و تاب لب سبوي حرم


    در آن طرف پدري که خميده با گريه

    گره زده پسرش را به آبروي حرم


    چقدر قطره به دريا رسيدنش زيباست

    چقدر زمزمه ، جاري شده به جوي حرم


    در ازدحام توسل ز چشم من گم شد

    ضريح بود و هزاران دعاي توي حرم


    شکست بين نماز زيارت آقا

    شکست و ريخت قنوتش به گفتگوي حرم



    شفا گرفته مريضي! .....زدند نقاره!

    صداي معجزه پيدا شد از گلوي حرم!


    گذاشت دست به سينه ، عقب عقب برگشت

    رسيد تا فلکه ي آب و روبروي حرم


    شاعر: گمنام.(دمش گرم هر كي هست.)



    حرف دلي هاي عزيز سلام ، حلالم كنيد.

    خيلي باحاليد.

    من قابل نيستم.

    دلهاتونو از همين جا رونه كنيد.

    من هم اگه قابل باشم در درياي رضوان ياد شما هستم.


    اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

    + ايمان 

    آزاده

    اي ره صد ساله به يك شب زده

    راه ميان بر سوي مكتب زده

    اي شده انديشه تو بي حساب

    هر چه كنم جا نشود در كتاب

    اي شده از مهر علي بي قرار

    فاطمه را كرده به دل ماندگار

    اي ز كرم حاتم طائي شده

    يك شبه خود شرح معاني شده

    اي شده لبريز غم ديگران

    جوركش غم زدگان زمان

    اي شده اندر صف ديدار يار

    منتظر و ديده به ره بي قرار

    اي به نماز آمده در روز و شب

    سوخته اندر غم هجران و تب

    شادم از اين حالت بيداريت

    اين همه حسن تو و بينائيت

    دست علي باد نگهدار تو

    ميل دل افتاده به ديدار تو

    + ايمان 

    روز خلقت زمين

    در صحف ادريس است اول روزي که خداوند افريد روز يکشنبه بود پس صبح ان روز روز دوشنبه بود که خداوند درياها رو دور زمين جمع کرد که ان را چهار دريا کرد فرات نيل و سيحان و جيحان بعد شب سه شنبه ظلمت و وحشت امد صبح سه شنبه خداوند شمس و قمر را افريد بعد از شرح طولاني شب چهار شنبه شد خداوند هزار هزار صف از ملائکه افريد پاره به شکل ابرو پاره به شکل اتش که در خلق و اجناس با هم متفاوتند بعد صبح چهار شنبه شد از آب اصناف چهارپايان را افريد با پرندگان و براي ان رزقي قرار داد و اتش بزرگ و اجناس هوا (پرندگان کوچک) را افريد سپس شب پنج شنبه شد خداوند درندگان جنبنده را از درندگان و پرنده جدا کرد صبح روز پنج شنبه شد پس هشت بهشت را افريد و هر يک دري را از انها به سوي بعضي گردانيد بعد شب جمعه شد نور درخشنده افريدخدا صد دره رحمت باز کرد در هر دري جزئي از رحمت و بر هر دري هزار فرشته رحمت گماشت رئس انها را ميکائل کرد اخر انها دري گردانيد رحمت بتمام خلايق بان در بين خود رحم مي کند صبح جمعه شد خدا درهاي اسمان را به رحمت باز کرد (باران) بادها وزيدند و ابرها را بوجود اوردند ملائکه رحمت را به زمين فرستاد امر ابرها بر زمين باران بارند و زمين روئيدني هايش را جلوه کرد و بر حسن بهجت افزود ملائکه را نور فرا گرفت و خدا روز جمعه را به همين جهت يوم الله يوم المزيد ناميد و خدا فرمود روز جمعه را گرامي داريد.

    + ايمان 
    ياعلي جان مقتداي من توئي
    + ايمان 

    سلام

    التماس دعا

       1   2      >