|
یا ربّ امان ده تا باز بیند ، چشم محبّان روى حبیبان (حافظ شیرازی) [ چهارشنبه 89/7/21 ] [ 11:48 عصر ] [ ]
[ نظر ]
و کسانى که ولایت خدا و پیامبر او و افراد باایمان را بپذیرند، پیروزند؛ (زیرا) حزب و جمعیّت خدا پیروز است.(المائده_56)
[ چهارشنبه 89/7/21 ] [ 8:52 عصر ] [ ]
[ نظر ]
*خطاشوی بشر* سایه ی مرحمت خویش، فکندی به سرم * کردی از شدت رأفت،به محبت نظرم من آلوده کجا، این حرم قدس کجا * ای که خاک قدم زائر تو تاج سرم من که عمری است، خجالت زده از لطف توام * کرد، این دعوت ناگاه تو، شرمنده ترم ثابتم شد که تو در فکر گناهان منی * گرچه من زآنهمه اقائی تو، بی خبرم جز حریم تو که انجاست خطاشوی بشر * اینهمه بار گنه را به کجا من ببرم رأفت عام تو، هر دم طلبد زائر را * چونکه مشمول عطای تو، نه من یک نفرم نعمت سفره احسان تو، کی گردد کم * سائلی گر ببرد بهره ازین خوان کرم امدم باز، اماما به در خانه تو * دعوتم کردی و مهمان تو در این سفرم همچو حافظ به حضور تو، من می گویم: (( من، که باشم، که بر ان خاطر عاطر گذرم؟ )) بختیاری [ چهارشنبه 89/7/21 ] [ 10:56 صبح ] [ ]
[ نظر ]
اعزام مجددی ها هنگام عملیات بود و اتش خمپاره ها. تدارکات لشکر، برای انتقال مهمات و اذوقه نیروها، تعدادی ((قاطر)) به خدمت گرفته بود. وقتی که در ارتفاعات، در کنار ستون نیروها بالا می رفتیم، تا سوت خمپاره می امد قاطر ها زود تر از ما خیز می رفتند روی زمین تا ترکش نخورند! چند بار که شاهد خیز رفتن قاطر ها بودیم، بچه ها متعجب از یکدیگر علت این را که چرا ان ها زودتر از ما خیز می روند را سوال می کردند. دقایقی گذشت و ما به راه خود ادامه دادیم. ناگهان سوت خمپاره امد و قاطری که در کنارم بود سریع خیز رفت. من هم روی جاده دراز کشیدم، نگاهم افتاد به شکم و ران قاطر. خوب که توجه کردم ، دیدم جای چند زخم بزرگ که خوب شده بود، روی بدنش وجود دارد. دیگر نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم. بچه ها پرسیدند که چرا می خندم، گفتم: شما ها می دونین چرا قاطر ها زودتر از شما خیز میرن؟ جواب همه منفی بود. با خنده گفتم: خب معلومه. این بیچاره ها توی عملیات قبلی ترکش خوردن و اعزام مجددی هستن و دیگه می دونن با سوت خمپاره باید خیز برن که دوباره زخمی نشن. بختیاری [ یکشنبه 89/7/18 ] [ 7:46 عصر ] [ ]
[ نظر ]
نخل های سوخته نخل های سوخته! چرا حکایتی نمی کنید؟ ای غریب مانده ها چرا روایتی نمی کنید؟ ((نی)) که طاقت ترانه های زخمی مرا نداشت بغض های در گلو چرا روایتی نمی کنید باز هم سراب های رو به رو نهایت شماست سنگ مانده اید و فکر بی نهایتی نمی کنید سال های قبیله های عشق را پیامبر شدید قوم نا سپاس را چرا هدایتی نمی کنید قد کشیده ایم، سبز و ساده رو به رویتان، ولی ای نگاه های مهربان عنایتی نمی کنید شعر من که راوی تمام لحظه هایتان نبود ای غریب مانده ها چرا روایتی نمی کنید بختیاری [ شنبه 89/7/17 ] [ 2:46 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |