سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیت المقدس

بر شاخه های نخلم بیاویزید

و مرا در زنید،نخل را خیانت نخواهم کرد

این سرزمین من است و من در گذشته خرسند و شیدا

از شتر ها شیر می دوشیدم

میهنم انبانی از داستانها نیست،خاطره نیست

باغ هلال ها نیست

وطن من قصه ای یا سرودی نیست

نوری بر گلبرگ های رازقی نیست

وطنم خشم غریبی بر غم است و کودکی است که عید و بوسه می خواهد

و توفان هایی است که از اتاقک زندان به تنگ امده

و پیری است که بر فرزندان و باغ خویش... می گرید

این زمین پوست و استخوان من است

قلب من

بر چمن زارش هم چو عسل به پرواز در می اید

بر شاخه های نخلم بیاویزید

و مرا دار زنید

اما هرگز

من ذلت و خواری را فرمان نخواهم برد.

بختیاری


[ سه شنبه 89/6/16 ] [ 10:36 صبح ] [ ] [ نظر ]
 

.:: اَللهُمَّ رَبَّ شَهرِ رَمَضان  اَلّذی اَنزَلتَ فیهِ القُرآن ::.

طرح  بزرگ ختم قرآن کریم




طریقه ی شرکت در این طرح بزرگ :

می توانید با ارسال یک پیامک خالی به شماره ی 30006073

ودریافت  پیامک قسمت اختصاص یافته به شما (هفت آیه)  و

تلاوت آن و ارسال شماره 110 به همان شماره  در این طرح

عظیم قرآنی شرکت فرمایید.

  التماس دعا 

 
[ یکشنبه 89/6/14 ] [ 11:42 عصر ] [ ] [ نظر ]

 

.:: اَللهُمَّ رَبَّ شَهرِ رَمَضان ::.




امام صادق علیه السّلام:

اَرج الله رَجاءَ لایجرّئک عَلی مَعصیتِه و
خَِفِّ اللهَ خوفاً لا یؤیسُک مِن رَحمته؛


به خداوند امیدوار باش،
امیدی که تو را بر انجام معصیتش جرات نبخشد
واز خداوند بیم داشته باش بیمی که توراازرحمتش ناامید نگرداند.

(جهادالنّفس،ح109)



... وتو ای ماه مهربان! به کجا چنین شتابان؟! ...
...ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می رود...


 
 .* اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم  *.

 


[ شنبه 89/6/13 ] [ 10:3 عصر ] [ ] [ نظر ]

دیو هفت سر

با نعره مجتبی تمام بچه هایی که تو سنگِر دم کرده خواب بودند،از جا پریدند. فرمانده هاج و واج گفت:((چه شده؟))مجتبی سراسیمه و بدون توجه به کسانی که لگد میکرد،دوید و ته سنگر چپید زیر پتو و مثل بید شروع کرد به لرزیدن.حالا تمام بچه ها دل نگران و ترسیده، داشتند دورش جمع می شدند .تا فرمانده بیاید دست بر شانه مجتبی بگذارد و بپرسد که چه بلایی سرش امده،مجتبی از جا جهید و با چشمان رمیده و وحشت زده نالید:(( ای وای،بدبخت شدیم!دایناسور!اژدها...))فرمانده با حیرت به مجتبی که سر و صورتش خیس عرق و سرخ و موهای سرش سیخ شده بود،نیم نگاهی کرد و بعد اب دهانش را به سختی قورت داد و نگاهی به بچه های دیگر کرد.هوای سنگر دم کرده بود و حالا همه خیس عرق بودند.فرمانده گفت:((چی داری میگی پسر؟اژدها کجا بود؟))مجتبی دست فرمانده را گرفت و در حالی که کم مانده بود زیر گریه بزند نالید:((بدبخت شدیم!یه قول بیابانی بیرونه. یه دیو!بچه ها را بردار فرار کنیم!مطمئنم که عراقی ها را خورده و حالا میاد سر وقت ما! فرمانده شانه های مجتبی را تکان داد و گفت:((اژدها و دایناسور کجا بود؟این دری وریها چیه می بافی.نکنه مخت عیبناک شده!)) یکی از بچه ها گفت:((افتاب زده تو کله اش و قاطی کرده!))مجتبی در حالی که مثل بید می لرزید و دندانهایش به هم می خورد و چشمش به ورودی سنگر بود ناله کرد که:((دروغم کجاست؟ با چشمانم دیدم.چشمهایش مثل دو کاسه خون بود و هی می چرخید.از پشتش هم پرد های استخوانی مثل باله ماهی زده بود بیرون. قیافه اش مثل دیو بود!))دوباره خزید زیر پتو. تو اون گرما همه به هم نگاه میکردند و منتظر بودند کسی حرف بزند.اخر سر فرمانده بلند شد و سلاحش رو مسلح کرد و گفت:((تقی و یاسر،با من بیایید.))هر سه اماده رفتن می شدند که مجتبی سر بیرون اورد و فریاد زد:((کجا می رید؟ همه تان را می خورد!))فرمانده و یاسر و تقی رفتند.بچه ها دلواپس و ترسیده، یک نگاه به مجتبی داشتند و یک نگاه به بیرون که چه می شود.چند دقیقه بعد صدای چند شلیک بلند شد و منطقه پر از صدای شلیک و انفجار شد. مجتبی نعره زد که:((ای خدا به دادمان برس!ای خدا نذار این هیولا ما را بخورد!))کم کم دیگران اماده می شدند تا با دیدن دیو خونخوار فرار کنند که از میان گرد و غبار انفجارها،فرمانده و تقی و یاسر،سر رسیدند و شیرجه رفتند تو سنگر.اول چند سرفه کردند و گرد و غبار از سینه زدودند و بعد نگاهی به هم و به بچه ها کردند و پقی زدند زیر خنده.تو دست فرمانده یه افتاب پرست سرخ و گنده بود که از سینه اش خون می رفت. فرمانده خنده خنده گفت:((پاشو اقا مجتبی،پاشو رزمنده شجاع! انکه تو دیدی نه اژدها بود نه دیو هفت سر؛ یک افتاب پرست بد بخت بود که از دیدن دوربینی که تو به چشم گرفته بودی و عراقی ها را دید می زدی تعجب کرده بود و هی به دوربین نگاه کرده بود. راستش ما هم که اول رسیدیم افتاب پرست نبود . اما چند بار که به دوربین نگاه کردم یک هو امد جلوی دوربین و منم زدم این بیچاره را ناکار کردم. باید پانسمانش کنیم تا خوب بشه!)) حالا خمپاره بود که دور و بر ما منفجر می شد،اما خنده انها صدای انفجارها را می شکافت و به اسمان می رفت.

بختیاری


[ شنبه 89/6/13 ] [ 11:41 صبح ] [ ] [ نظر ]

.:: یاالله ::.

وفات حضرت خدیجه(ع)

فضائل حضرت خدیجه(علیها سلام)

*بصیرت ژرف

از بالاترین فضائل خدیجه کبری این است که از اندیشه بلند و فکر عمیق و بصیرت ژرف برخوردار بود؛ مخصوصاً عقل عملی او در اوج خود قرار داشت. این امر رامی توان از انتخاب پیامبر اکرم به عنوان شوهر آینده و شایسته خود از بین آن همه خواستگاران پولدار و تاجر فهمید. او در چهره و رفتار محمد صلی الله علیه و آله آینده درخشان و ممتاز او را می دید، به همین جهت راز پیشنهاد ازدواج با محمد صلی الله علیه و آله را (قبل از بعثت) چنین بیان می کند: «یَابْنَ عَمّ! اِنّی قَدْ رَغِبْتُ فِیکَ لِقِرابَتِکَ مِنّی وَ شَرَفِکَ فی قَوْمِکَ وَ اَمانَتِکَ عِنْدَهُمْ وَ حُسْنِ خُلْقِکَ وَ صِدْقِ حَدِیثِکَ؛(1(ای پسر عمو! من به خاطر خویشاوندی ات با من، و شرف و امانتداری ات در میان قوم خود، و به جهت اخلاق نیک و راستگویی ات، به تو تمایل پیدا کردم.» جملات فوق به خوبی نشان می دهد که محبت و ارادت این بانو به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله براساس عشق مجازی و محبت شهوانی نبوده، بلکه بر اثر معرفت و شناخت عمیقی بوده است که از شخصیت محمد صلی الله علیه و آله داشت. اما افرادی که چنین بصیرتی نداشتند، از جمله گروهی از زنان قریش سخت خدیجه را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند، تا آنجا که گفتند:))او با این همه حشمت و شوکت با یتیم ابو طالب که جوانی فقیر است تن به ازدواج داد. چه ننگ بزرگی. ((خدیجه که انتخابش از سر شناخت و معرفت بود، محکم و قرص بر انتخاب خویش پای فشرد و در جواب سخنان ناشی از جهالت و بی خبری آنها گفت: «ای زنان! شنیده ام شوهران شما [و خودتان] در مورد ازدواج من با محمد خرده گرفته اید و عیب جویی می کنید، من از خود شما می پرسم آیا در میان شما، فردی مانند محمد وجود دارد؟ آیا در شام و مکه و اطراف آن شخصیتی به سان ایشان در فضائل و اخلاق نیک سراغ دارید؟ من به خاطر این ویژگیها با او ازدواج کردم و چیزهایی از او دیده ام که بسیار عالی است. »(2) گذشت زمان، پیروزیهای پی در پی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، گسترش اسلام، و فرزندانی که از خدیجه به یادگار ماند، از جمله فاطمه زهرا علیها السلام که یازده امام معصوم از نسل اوست، بر انتخاب زیبای خدیجه و بصیرت ژرف او تحسین گفت ؛ هر چند خود شاهد ثمرات انتخاب شایسته خویش نبود

*ایمان و اسلام محکم و پایدار

همان بصیرت ژرف خدیجه که باعث انتخاب محمد صلی الله علیه و آله برای همسری آینده او شد، عامل وایمان اسلام او نیز گشت، و باعث شد که لقب اول زن مسلمان را به خود اختصاص دهد. «ابن عبد البر» به سند خود از پدر «ابی رافع» نقل می کند که پیامبر خدا در روز دوشنبه (مبعث) نماز گذارد وخدیجه در (ساعات) آخر همان روز نماز خواند. (3) و علی علیه السلام نیز بر ایمان و اسلام خدیجه این گونه صحنه گذاشت که: « لَمْ یَجْمَعْ بَیْتٌ واحِدٌ یَؤْمَئِذٍ فیِ اْلاِسْلامِ غَیْرَ رَسُولِ اللّه وَ خَدیجَةَ وَ اَنَا ثالِثُهُمْ. اَری نُورَ الْوَحْیِ وَ الرِّسالَةِ وَ اَشُمُّ ریحَ النُّبُوَّةِ؛ (4( خانه ای واحد در آن روز در اسلام جمع نشد غیر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و خدیجه و من که سومین آنان بودم. نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوت را استشمام می کردم.» خدیجه علیها السلام تا آخرین لحظه بر آن ایمان پای فشرد و در راه اسلام فداکاری و گذشت نمود و یک لحظه از رهبر اسلام و حمایت او غافل نگشت.

دیگر فضائل حضرت خدیجه: 3- از برترین بانوان دو سرا 4- برترین همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 5- مادر حضرت زهرا علیها السلام 6- سخاوت و انفاق بی بدیل 7- صبر و بردباری بی مانند 8- حامی رسالت و محب امامت

«در سال دهم بعثت بانوی بزرگ اسلام بعد از 25 سال همراهی و فداکاری در راه پیامبر صلی الله علیه و آله با کوله باری از رنجها، فداکاریها، گذشت و ایثارها، در سن 65 سالگی، چشم از جهان فرو بست و همسرش محمد صلی الله علیه و آله را در میان دشمنان در فراق جانسوزی تنها گذاشت. این حادثه دردناک درست بعد از سه روز از وفات ابوطالب، حامی دلسوز و فداکار پیامبر صلی الله علیه و آله اتفاق افتاد و آنچنان حضرت ختمی مرتبت را متأثر و محزون ساخت که آن سال (دهم بعثت(  را «عام الحزن »و سال غصه و غم نامگذاری نمود و در میان اندوه فراوان و اشکی چون باران، خدیجه را در محلی به نام «حجون»به خاک سپرد.»

بختیاری


[ جمعه 89/5/29 ] [ 4:37 عصر ] [ ] [ نظر ]
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب