سفارش تبلیغ
صبا ویژن



 

.:: یَاذَالجَلالِ وَالاِکرام ::.

.:: بِسمِ اللّهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم ::.


سَنُرِیهِم آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِم حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُم أَنَّهُ الحَقُّ أَوَلَم یَکفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ .
نشانه‏هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى‏دهیم تا براى آنان آشکار گردد که او حقّ است.
آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است؟!
(سوره ی مبارکه ی فصّلت آیه ی شریفه ی 53) 


اگه دستم به جدایی برسه اونو از خاطره ها خط می زنم

از دل تنگ تموم آدمـا از شب و روز خــــدا خط می زنم


اگه دستم برسه به آسمون ، با ستاره ها قیامت می کنم

نمی ذارم کسی عاشق نباشه ، ماهو بین همه قسمت می کنم


وقتی گاهی من ودل تنها می شیم حرفای نگفتنی رو می شه دید

می شه تو سکوت بین ما دو تا خیلی از ندیدنی ها رو شنید


قصّه ی جدایی ما از خدا ، قصّه ی دوری ماست از خودمون

دوری  من و تو از لحظه ی عشق ، قصّه ی سادگی گمشده مون

  *چرا خدا را نمی بینیم؟  

خیلی از ماها تموم زندگیمون درگیر اینه که چرا خدا رو نمی بینیم؟
اوّل باید بدونیم خدا کجاست بعد دنبالش بگردیم. چون نمی تونیم عالم خارج از خودمون رو حقیقتاً بشناسیم به شناخت خودمون اگه بپردازیم به نتیجه می رسیم. خوب کجا و چه چیز خودمونو باید بشناسیم؟ قلب. خدا تو قلب ماست و اگه خدا تو قلب ماست پس کو؟ کجاست؟ تو قلبمونه؟ کدوم قلب؟ تو من خودمونه؟ کدوم من؟ شاید نه مراد همین قلب ظاهره، یا منی که می شناسیم و خودی که بهش خو کرده ایم! شاید اشتباه گرفتیم خدا تو یه قلب دیگه است. خوب اون قلب کجاست؟ جز اینه که اونم در ماست و جدای از ما نیست؟ ما چون محصور به ماده و محدود به محسوساتیم چیزایی رو می بینیم و حسّ می کنیم که مادّیه.
حقیقت اینه که اون قلب دورن ماست ولی:

در عالم خاکی نمی آید به دست،

عالمی نو بباید ساخت وز نو آدمی
کلّی باید زحمت بکشیم تا پیداش کنیم و این نه ماییم که بهش می رسیم این خودشه که پیدا می شه. این خودشه که رشد می کنه در ما و ما رو عوض می کنه. قلب یه وجود ماورایی و غیر مادّیه. هر چی اشتغالمون به مادیّات بیشتر باشه انگاری وجودمون تاریکتر می شه. هر چی وجودمون تاریکتر بود خوب کمتر می شه دیدش.
درون ما هم یه عالمه. همونجور که بیرونمون.

خوب توش چی می بینیم؟ هیچی؟ چرا؟ چون نور نیست. مگه می شه تو تاریکی بی چراغ و نور چیزیو دید؟ نور عالم درون از کجا می آد؟ از عقل. از ایمان. از تقوا. از عبادت. از معرفت. هرچی نور اینا بیشتر به قلبمون بتابه بهتر می بینیم. هر چی وجودمون روشنتر باشه خدا واضحتره. به هر میزان که بهتر ببینیم، خوب پهناور وجودمونو بیشتر می شناسیم و چون وجودمون وصل به خداست و نفخ روحشه به خدا می رسیم. هر چقدر هم درونمون تاریک باشه و لو اینکه وسط خورشید باشیم، کوریم. نمی بینیم. ما به دنیا که می آیم مثل یه ماهی که تو آب می افته غرق محسوسات و مادّیات می شیم و تا بیایم بفهمیم روحی داریم و به جایی متعلّقیم عمری ازمون می گذره. مادّه می شه همه چیزمون. باید از مادیّات مرد و با معنویّات زنده شد. این می شه موتوا قبل ان تموتوا. می شه حیات طیّبه که جز با تقوا ممکن نیست:

از جمادی مردم و نامی شدم و ز نما مردم ز حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

بار دیگر هم بمیرم از بشر تا بر آرم از ملائک بال و پر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو کلّ وجه هالک الا وجههُ 

  سختیش تا عاشق شدنه.  
  بعد عاشق شدن بقیه ی کارا با خودشه. 
شهاب


[ یکشنبه 88/4/21 ] [ 4:55 عصر ] [ ] [ نظر ]

.:: بسم ربّ الشّهداء و الصّدّیقین ::.

بچه های مظلوم گردان حنظله

 
شهید حاج علی محمّدوند

به همراه بچه های تفحّص بودیم و از همراهی شان کسب فیض می کردیم ، گهگاه پای خاطرات شان هم می نشستیم از جمله پای خاطرات جانباز شهید حاج علی محمّدوند .

خاطره ای که در ذیل می آید نقل از اوست ، که قسمم داد ؛ تا وقتی زنده ام آن را بازگو نکن ! و حالا که " محمّدوند " گرامی در بهشت آرمیده است نقل این خاطره شاید نقبی بزند به آن روز های خوب خدا امید که از آن حال و هوا خوشه چین معرفت باشیم . " عدالت "

سال 61 در عملیات والفجر مقدماتی " فکه " از واحد تخریب لشگر 27 به گردانها مامور شده بودیم و محل حضورم در گردان " حنظله " بود یک شب که در گردان خواب بودم متوجه شدم شخصی که در کنار من خوابیده به نام عباس شیخ عطّار به شدت در حال لرزیدن است ! و به حال تشنج افتاده بود دندان هایش به شدت چفت شده بود ، من که یکباره از خواب پریدم او دست و پای خودش را گم کرد .و بعد از یکربع ساعت بالاخره به حالت اولیه برگشت وهمین که متوجه شد من بالای سرش بودم خیلی ناراحت شد که من این قضیه را فهمیده ام ، لذا مرا قسم داد که به کسی چیزی نگویم تا احیانا این مسئله باعث نشودکه به عملیات  نرود.  
از او سوال کردم که چرا به این حالت دچار می شوی ؟ در جوابم گفت من هر وقت خوشحال و یا ناراحت شوم به این حالت دچار میشوم . ودیگر صحبتی نکرد . من به او گفتم اگر مجددا به این حالت دچار شدی من چه باید بکنم ؟ گفت : در جیب من شیشه قرصی است که اگر به این حالت دچار شدم یک قرص را با کمی اب حل کن و از لای دندانها به دهانم بریز . و شیشه قرص را نشانم داد و سپس داخل جیبش گذاشت بالاخره نمیدانم این قضیه چگونه لو رفت که مسئولین گردان فهمیدند و تصمیم گرفتند که او را به عملیات نبرند . اما او حرفی زد که دیگر هیچ کس نتوانست تصمیمی بگیرد . او گفت : ان کسی که مرا اورده ، خودش هم مرا به عملیات می برد . و واقعا هم کسی حرفی نزد . دوست دیگری داشتم به نام حسین رجبی . ایشان هم خیلی با من رفیق بود . در شب عملیات یک لحظه از من جدا نمیشد . شدیدا به هم وابسته بودیم در ان شدت درگیری در فکه هر وقت از من عقب می ماند بلند صدایم می کرد ، محمّدوند ، محمّدوند .

و به هر صورتی که بود همدیگر را پیدا می کردیم . در شب عملیات از یک کانال بزرگی رد می شدیم ، تعدادی نیرو دیدم که داخل کانال نشسته بودند از انها سوال کردم بچه های کجا هستند ؟ گفتند بچه های گردان کمیل . گفتم چند روز است که در اینجا هستید ؟ گفتند سه روز . سپس در تاریکی عبور کردم . چند کانال دیگر که رد شدیم دیگر هوا روشن شده بود بچه ها گفتند نماز صبح را بخوانیم . شروع به خواندن نماز صبح نمودیم . عراقی ها ما را محاصره کرده بودند و ما اطلاع نداشتیم . با روشن شدن هوا متوجه شدیم که در محاصره هستیم .

عراقی ها فریاد می زدند تسلیم شوید ، بیایید طرف ما . و درهمین حین تیراندازی را شروع کردند و اولین تیر به سر " حسین یاری نسب " فرمانده گردان حنظله خورد و شهید شد . ناگفته نماند که برادر حسین یاری نسب تنها کسی بود که لباس فرم سپاه به تن داشت ، عراقی ها از سر کانال شروع به قتل عام بچه ها کردند در همین حین یک گلوله هم به سر رجبی خورد ، ارام ارام قدری به عقب رفت و به زمین افتاد . درگیری شدت زیادی پیدا کرده بود و تنها یک راه بازگشت داشتیم که از میدان مین بود و اول میدان مین هم یک موشک مالییوتکا که عمل نکرده بود روی سیم خاردار افتاده بود و این تنها راه و نشانه بود برای بازگشت . داخل کانال انباشته از شهدا شده و جای پا برای عبور نبود و بالاجبار باید از روی شهدا رد می شدیم ، به اتفاق هفت ، هشت نفری که مسیر برگشت را می امدیم وارد میدان مین شدیم . پشت یک تپه خاکی کوچک پناه گرفتیم . چهار لول عراقی ها همه بچه ها را قلع و قمع می نمود . دو تا از بچه ها گفتند ما به سمت چهار لول شلیک می کنیم تا شما بازگردید . در همین حین چهار لول عراقی ها به سمت تپه خاکی شلیک کرد و دو تا از بچه ها را انداخت . همه ما به شدت مجروح شده بودیم و جراحات زیادی برداشته بودیم ولی مصمم بودیم تا مجروحین را از مهلکه نجات دهیم . هر چند متاسفانه از هشت نفر فقط من زنده از میدان مین خارج شدم و بقیه را عراقی ها به شهادت رساندند . در حین عقب امدن ، به همان کانالی که بچه های گردان کمیل برخورد نموده بودند ، رسیدم . قدری سینه خیز در کف کانال خوابیدم تا کمی اتش سبک شد . سپس متوجه شدم به غیر از تعداد انگشت شماری بقیه شهید شده اند من با چشم خودم در حدود هشتاد تا نود شهید در این کانال دیدم و تعداد دیگری که در میدان مین به شهادت رسیده بودند به انتهای کانال که رسیدم دیدم چند نفر در گوشه ای نشسته اند ، گفتم چرا اینجا نشسته اید ؟ گفتند مدت چهار روز است که تشنه و گرسنه در اینجا مانده و رمق حرکت کردن نداریم . به هر صورتی که بود به کمک همدیگر خودمان را به یک خاکریز بزرگ رساندیم و حدود چهل کیلو متر پیاده روی کردیم . در کنار خاکریز هم شهدای زیادی را مشاهده نمودیم به نزدیکی خط بچه هایمان که رسیدیم از خستگی و خون ریزی زیاد من دیگر هیچ چیز نفهمیدم و فقط احساس می کردم که روی برانکارد هستم و پس از ان تمام این صحنه ها در مدت دوازده الی سیزده سال در ذهن من ماند تا قضیه تفحص شروع شد . سال 71 اتفاقا اولین جایی که رفتیم و مشغول تفحص شدیم همان محور والفجر مقدماتی بود " قتلگاه فکه " من خیلی اصرار داشتم که کانال گردان کمیل و حنظله را پیدا کنیم . بسیار گشتیم و بالاخره اول گردان کمیل را یافتیم و همان شهدایی که من ان شب داخل کانال دیده بودم همگی شان را " حدود 85 الی 90 شهید بودند " از زیر خروارها خاک بیرون کشیدیم . من مدت ده روز به دنبال کانال گردان حنظله می گشتم و انجا را نمی یافتم ، علت هم این بود که عراق کانال ها را پر وصاف کرده و روی ان را مین گذاری کرده بود .

من هرچقدر به مسئولین می گفتم که کانال دیگری هم وجود دارد که بچه های گردان حنظله درونش هستند ، کسی جدی نمی گرفت ، تا یک روز حاج محمد کوثری فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله (ص) به منطقه آمد من به ایشان گفتم من چون آن شب در گردان بودم و آن شب را هم کاملاً به یاد دارم تاکید می کنم که اینجا کانال حنظله می باشد . تا این که به دستور ایشان تفحص در همان حول و حوش فعال شد . حالا

چه طور گردان حنظله را پیدا کردیم ؟ این خودش حکایتی است .

شب عملیات که ما در حین عقب نشینی می خواستیم وارد میدان مین شویم همان موشک مالییوتکا که عمل نکرده بود را دیدیم . و حالا بعد از دوازده سال ان موشک به همان صورت به روی سیم خاردارها افتاده بود و این جرقه ای بود در ذهنم برای بیاد اوردن ان شب . وارد میدان مین شدیم و همان تپه خاکی را که در شب عملیات به ان پناه برده بودیم یافتیم و پیکر های مطهر همان دو شهید را که چهار لول عراقی ها تکه پاره کرده بودند کشف کردیم .

در همین حین حاج محمد به یک تکه استخوان برخورد نمود و گفت : این چیه ؟ من گفتم این یک بند انگشت است . خود حاج محمد زمین را زیر ورو کرد و به یک شهید برخورد کردیم که بر پشت شهید با حروف درشت نوشته شده بود " حنظله " .

با خوشحالی فراوان توام با اه و درد که در سینه ام شعله ور بود همان منطقه را زیر ورو کردیم ولی متاسفانه بعد از ده روز شهید دیگری پیدا نشد . دیگر از قصه دلم داشت می ترکید ، مطمئن بودم که تمام شهدای گردان در همین اطراف هستند و احساس می کردم که به انها خیلی نزدیکم .خیلی به خدا و شهدا توسل جستیم . بعد از دوازده روز به تنهایی در همان اطراف به دنبال نشانه ای از کانال بودم . بی نهایت فکرم خراب بود منطقه را که نگاه میکردم به یاد شب عملیات می افتادم که چطور بچه ها در قتلگاه توسط مزدوران عراقی که شدیدا مست بودند قتل عام می شدند .

در همین افکار قوطه ور بودم ، ارام ارام از روی یک سیم خاردار رد شدم و وارد میدان مین شدم ، ناگهان چشمم به یک تکه از لباس سبز سپاه افتاد که قسمتی از ان بیرون زده بود ، با دست هایم خاک ها را کنار زدم ، دیدم شهید است ، در حالی که لباس سبز سپاه را به تن داشت . فریاد زنان به طرف بچه ها دویدم در حالی که با چشمان اشک بار فریاد می زدم ، پیدا کردم ، پیدا کردم . به سید میر طاهری مسئول گروه گفتم : سید ! گردان حنظله را پیدا کردم . بچه ها همگی به سوی ان منطقه حرکت کردند . شهیدی را که از زیر خاک بیرون اورده بودم نشان دادم و گفتم این شهید فرمانده گردان حنظله " حسین یاری نسب " است . سید گفت شما از کجا مطمئن هستید ؟ گفتم چون تنها کسی که در شب عملیات لباس سپاه به تن داشت و قدش هم بلند بود ، یاری نسب بود .

ان روز تا شب پانزده شهید را از زیر خاک بیرون اوردیم و با احترام در معراج شهدا جای دادیم و هنگامی که " پلاک " همان شهیدی که لباس سبز سپاه را به تن داشت استعلام کردیم ، اعلام کردند برادر حسین یاری نسب فرمانده گردان حنظله است .

و این باعث شد که همه به یقین و اطمینان برسیم که کانال گردان حنظله را پیدا کردیم ، با همت بچه ها ، شهدای گردان حنظله را که در یک گور دسته جمعی مدفون شده بودند پیدا کردیم ، حسین رجبی هم در میان سایر شهدا بود . روز دیگر که به دنبال شهدای گردان بودیم در کنار همان میدان مین که قبلا گفتم هر کسی از بچه ها که در شب عملیات می خواست رد شود عراقی ها می زدند ، یک خاک ریز کوچک کنار میدان مین پیدا کردیم که همه شهدا را جمع نموده و دفن کرده بودند ، گروهی از بچه های گردان حنظله بودند و گروهی ازگردان کمیل . پیکر شهیدی تنها در وسط میدان مین افتاده بود و وقتی کاملا پیکرش را از زیر خاک بیرون اوردم به دنبال پلاک و یا مشخصاتی از او بودم وقتی دست در جیب شهید بردم دستم به شیشه ای برخورد نمود . تا انرا از جیب شهید بیرون اوردم چشمانم سیاهی رفت و دنیا بر سرم خراب شد و از خود بی خود شدم و شدیدا گریستم . تمام صحنه ان شب ( لرزیدن شیخ عطار ) جلوی چشمم امده بود و ان چیزی نبود جز شیشه قرص شیخ عطار که در شب عملیات به من نشان داد و سفارش کرده بود که در صورت نیاز بر دهان او بگذارم .....

   شادی روح تمامی شهدا به خصوص شهدای تفحص صلوات  
برای سلامتی و تعجیل در فرجش صلوات


شهاب


[ جمعه 88/4/19 ] [ 9:27 صبح ] [ ] [ نظر ]


.:: یَا ذَالجلالِ و الاِکرام ::.
                            
http://i31.tinypic.com/k2b59t.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gif http://i28.tinypic.com/aw6xeg.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gif http://i28.tinypic.com/aw6xeg.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gifhttp://i31.tinypic.com/k2b59t.gifhttp://i31.tinypic.com/k2b59t.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gif http://i28.tinypic.com/aw6xeg.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gif http://i28.tinypic.com/aw6xeg.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gifhttp://i31.tinypic.com/k2b59t.gifhttp://i31.tinypic.com/k2b59t.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gif http://i28.tinypic.com/aw6xeg.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gif http://i28.tinypic.com/aw6xeg.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gifhttp://i31.tinypic.com/k2b59t.gif 
http://i31.tinypic.com/k2b59t.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gif http://i28.tinypic.com/aw6xeg.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gif http://i28.tinypic.com/aw6xeg.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gifhttp://i31.tinypic.com/k2b59t.gifhttp://i31.tinypic.com/k2b59t.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gif http://i28.tinypic.com/aw6xeg.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gif http://i28.tinypic.com/aw6xeg.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gifhttp://i31.tinypic.com/k2b59t.gifhttp://i31.tinypic.com/k2b59t.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gif http://i28.tinypic.com/aw6xeg.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gif http://i28.tinypic.com/aw6xeg.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gifhttp://i31.tinypic.com/sq4coz.gifhttp://i31.tinypic.com/k2b59t.gif




خانم حضرت فاطمةالزّهرا (سلام الله علیها) فرمودند:
 اِنَّ السَّعید، کُلَّ السَّعید، حَقَّ السَّعید مَن أَحَبَّ عَلیّاً فِی حَیَاتِهِ وَ بَعدَ مَوتِهِ.
همانا سعادتمند(به معنای) کامل و حقیقی کسی است که امام علی(علیه السّلام) را در دوران زندگی و پس از مرگش دوست داشته باشد.
(مجمع‌ علامه‌ هیثمى‌ ، ج‌ 9 ، ص‌ 132) 

 

  نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت 

  متحیّــــرم چه نامم شه ملــــک لا فتــــی را 

 

.:* ایّام فرخنده ی ماه رجب و میلاد با سعادت تنها مولود کعبه ، ساقی کوثر ، افتخار خلائق ،
وصیّ حضرت رسول(صلوات الله و سلامه علیه) ، کفو زهرای اطهر(سلام الله علیها) ، امیرالمومنین برحقّ ،
 امام علی (علیه السّلام)
را به محضر مبارک آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه و روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء)
و تمامی شما عزیزان تبریک و تهنیت عرض می نمایم. *:.

*در دریای نور ، همچون خسی متحیّر و نائب الزّیاره و دعاگوی تمامی عزیزان  خصوصاً بزرگانی که پایه ی همواره ثابت وبلاگ هستند ، بودم.

http://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gif http://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gifhttp://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gifhttp://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gif http://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gifhttp://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gifhttp://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gif http://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gifhttp://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gifhttp://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gif http://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gifhttp://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gifhttp://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gif http://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gifhttp://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gifhttp://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gif http://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gifhttp://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gifhttp://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gif http://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gifhttp://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gifhttp://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gif http://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gifhttp://i25.tinypic.com/2mmzbz5.gif


از همه ی عزیزانی که توفیق شرکت در برنامه ی

آسمانی و زندگی بخش * اعتکاف *

رو دارند ، التماس دعا داریم
.


دعا

اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج


شهاب 


[ یکشنبه 88/4/14 ] [ 12:34 عصر ] [ ] [ نظر ]

.:: یَاذَالجَلالِ وَ الاِکرام ::.



اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مَولاىَ سَلامَ مُخلِصٍ لَکَ فِى الوَِلایَةِ
اَشهَدُ اَنَّکَ الاِمامُ المَهدِىُّ قَولاً وَفِعلاً

وَاَنتَ الَّذى تَملاَُ الارضَ قِسطاً وَعَدلاً بَعدَ مَا مُلِئَت ظُلماً وَجَوراً.

همگى سلام بر تو اى سرور من ، سلام مخلصانه ی من به تو در ولایت و پیرویت .
گواهى دهم که تویى آن پیشواى راه یافته چه در گفتار و چه در کردار
و تویى آن بزرگوارى که زمین را پر از عدل و داد کنى پس از آنکه پر از ستم و بیدادگرى شده باشد.

 



باران که می بارد تو می آیـــی 
باران گـــل ، باران نیـــلوفر 
باران مهر و ماه و آییـــنه 
باران شعـــر و شبـــنم و شبدر 
باران که می بارد تـــو در راهی 
از دشت شب تا باغ بیـــداری 
از عطـــر عشق و آشتی لبریـــز 
با ابر و آب و آسمـــان جاری 
غم می گریزد ، غصّه می سوزد 
شب می گدازد ، سایه می میرد 
تا عطر آهنگ تو می رقصـــد 
تا شعر باران تو می گیرد 
از لحظه های تشنه ی دیدار 
تا روز های با تو بارانی 
غم می کُشد ما را تو می بینی 
دل می کِشد ما رو تو می دانی 
باران که می بارد تو می آیـــی 
باران گـــل ، باران نیـــلوفر 
باران مهر و ماه و آییـــنه 

1207686gbweny1i8r

 

شهاب

 


[ یکشنبه 88/4/7 ] [ 10:41 صبح ] [ ] [ نظر ]


.:: یَا اَرحَمَ الرّاحِمین ::.

 

 

   
امام جعفر صادق علیه السلام : براى روزه دار دو سرور و خوشحالى است: *هنگام افطار *هنگام لقاء پروردگار (وقت مردن و در قیامت‏) / کافى جلد 4 صفحه 65   
 

   ...اَینَ الرَّجَبیّوُن...   

 *امام باقر (ع)می فرمایند:
اِنَّ اللّه‏َ عَزَّوَجَلَّ یُحِبُّ المُداعِبَ فِى الجَماعَةِ بِلارَفَثٍ خداوند عزّوجلّ، کسى را که در میان جمع شوخى کند، دوست می دارد به شرط آن‏که ناسزا نگوید.
اصول کافى، ج 2، ص 345، ح 5


.* فرا رسیدن ایّام آسمانی ماه مبارک رجب و میلاد با سعادت هفتمین درّ دریای ولایت و پنجمین امام همام ، یادگار کربلا و عاشوراء ، 
 http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif  http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif  http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif امام محمّد باقر(علیه آلاف التّحیّة و الثّناء) http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif  http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif  http://i14.tinypic.com/66tbdy0.gif 
 را حضور مبارک امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه) و شما عاشقان و دلباختگان حریم ولایت تبریک و تهنیت عرض می نمایم.
*به این امید که بتونیم این ایّام رو به نحوی شایسته درک کنیم.

*التماس بسی الماس دعا.




دیشب این طبع، بی‌قرارِ شما
خواست عرض ارادتی بکند
دست کم از دل شکسته‌تان
واژه‌هایم عیادتی بکند

چشم بد دور، عمرتان بسیار
کس نبیند ملالتان آقا!
ما نمردیم خون دل بخوری
تخت باشد خیالتان آقا!

چیست روباه در مصاف شیر؟!
چه نیازی به امر یا گفته؟!
تو فقط اَبرویی به هم آور
می‌شود خواب دشمن آشفته
 
هست خاموشی‌ات پر از فریاد
در تو آرامشی است طوفانی
اَلَّذِی اَنزَلَ السَّکینَة  تو را
کرده سرشار از فراوانی

واژه‌ها از لبت تراویدند
پرصلابت، پرعاطفه، پرشور
آفریدند در دل مردم
عزت، آمادگی، حماسه، حضور
 
این حماسه همه ز یمن تو بود
گرچه از آنِ مردمش خواندی
رهبرا! تا ابد ولی محبوب
در دل عاشقان خود ماندی

سهم دلدادگان تو سَلوی
قسمتِ دشمنان تو سجّیل
رهبری نیست در جهان جز تو
که ز امّت چنین کند تجلیل

نسل سوم چو نسل اول هست
با شعف ، با شعور ، با باور
جاری است انقلاب چون کوثر
هان! فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانحَر

گرچه در باغ سینه‌ات داری
لطف‌ها، مهرها، محبّت‌ها
گفتی اما نمی‌روی چو حسین
تا ابد زیر بار بدعت‌ها!
 
ناگهان در نماز جمعه ی شهر
عطر محراب جمکران گل کرد
بغض تو تا شکست بر لب‌ها
ذکر * یا صاحب الزمان (عج) * گل کرد

جان ایران! چه شد که جانت را
جان ناقابلی گمان کردی؟!
آبروی همه مسلمانان
اشک ما را چرا درآوردی؟!
 
جسم تو کامل است، ناقص نیست
می‌دهد عطر یک بغل گل یاس
دستت اما حکایتی دارد...
رَحِمَ اللهُ عَمِّی العباس!

جواد محمّدزمانی



برای سلامتی و تعجیل در فرجش صلوات

شهاب


[ سه شنبه 88/4/2 ] [ 12:14 عصر ] [ ] [ نظر ]
<   <<   41   42   43   44   45   >>   >
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب