سفارش تبلیغ
صبا ویژن

.:: یا لا اله الا الله الملک الحق المبین ::.


امام خمینى(ره) در کلام شهیدان‏

«این وصیت نامه‏ها انسان را مى‏لرزاند و بیدار مى‏کند.»

امام خمینى(ره‏)

«مادر جان... اکنون همان صداى هل من ناصر ینصرنى از گلوى قلب تپنده ملت‏یعنى «حسین زمان‏» بیرون آمده و... این آرزوى شما بود که در رکاب حسین‏باشیم، ما آرزوى شما را برآورده خواهیم کرد.»(روحانى شهید محمد مهدى مازنى‏از: نوکنده)

«وجود امام خمینى و برکات آن را تنها کسانى مى‏توانند حقیقتا درک کنند که درجست و جوى تاریخ تحول باطنى انسان‏هاى کره زمین که خاستگاه تحولات ظاهرى،اجتماعى و اقتصادى و سیاسى حیات او نیز هست، به تاریخ انبیاء رجوع مى‏کنند،هم آنانند که در وصف امام خمینى مى‏گویند:(او بت‏شکنى دیگر از تبار ابراهیم‏بود). (شهید سید مرتضى آوینى از: تهران)


«اى امام تو بودى که به اسلام جان دیگردادى، به نماز و روزه‏ها و تمام‏عبادت‏ها جان و روح دیگرى دادى و روح حقیقى و واقعى را آوردى و به حق که براى‏نماز قیام کردى و به حق از براى امر به معروف و نهى از منکر قیام کردى.»

(شهید مرتضى چگینى از: تهران)

«حافظ ولایت فقیه باشید و امام و رهبرمان را هم چون نگین انگشترى در میان‏خود نگه‏دارى کنید و در پشت‏سر امام حرکت کرده و او را تنها نگذارید که‏پیروزى شما به امید خدا نزدیک است.» (دانشجوى شهید لطف الله فلاح اسلامى از:

بهبهان)

«امروز که این راه را انتخاب کردم مى‏دانم به کجا مى‏روم و مى‏دانم چرا هیچ‏سوالى و شکى در من نیست و آگاهانه فریاد حسین زمان امام خمینى را لبیک‏گفتم.» (شهید عبدالرضا علیخانى از: آبادان)

«یادتان باشد که تمام آن چه ما آن را عزت و قدرت مى‏نامیم از سوى خداست‏و واسطه آن در وهله اول امام زمان(عج) و بعد مجاهدت‏هاى این امام بزرگوار،بت‏شکن قرن، این اسوه شجاعت و صبر و دلیرى است.»(شهید محمود طیبى از: اهواز)


«مى‏رویم تا خط امام بماند، خطى که از ابراهیم آغاز شده و در تداوم سرخ خویش‏با دست‏هاى پاک محمد و على به قلب پرشور امام امت رسید تا رنجبران زمین را ازجور حکومت قابیلیان برهاند.» (شهید مهدى رجب بیگى از: تهران)

«سلام و درود بر تو اى آزاد مرد، درود ما بر تو اى حامى مستضعفان، درود برتو اى درهم شکننده بت‏ها وبتکده‏ها، سلام بر تو اى رهایى دهنده امت از قیداستعمار، درود بى‏پایان ما بر تو اى خمینى، رهبر امت... .»

(طلبه شهید محمد جواد مهرجردى یزدى از: مهرجرد یزد)

«حرف امام خمینى عین قرآن است و قرآن در حرف امام خلاصه مى‏شود ، خونم که به‏زمین مى‏ریزد گوید: اى مسلمین: اطاعت از امام، اطاعت از امام، اطاعت ازامام!.» (طلبه شهید نورعلى محمدى نژاد از: بابل)

«من چگونه نداى هل من ناصر یادگار اباعبدالله الحسین(ع) امام‏خمینى و یادگاران سربازان سیدالشهدا(ع) را بشنوم و بى‏تفاوت باشم.»

(روحانى شهید غلامرضا على‏زاده از:بشرویه)

«دل بر نیروى خدا بستم، از نیرنگ اهریمن چه باک؟ راه ما راه خداست، مکتب مادین خداست همراه ما رهبر ما روح خداست و به سوى تمام آنان که پیکارشان به‏راه خداست و ایثارشان براى حق خداست دست‏بیعت دراز مى‏کنیم.»

(بسیحى شهید على اصغر نوروزى از: تهران)


«مبادا تحت وسوسه‏هاى شیطان و استکبار دست از این عارف پیر و مجاهد تمامى‏سنگرهاى حق بردارید. مبادا از دستورات امام بى‏توجه رد شوید که فردایى نه‏چندان دور در مقابل شهداى عظیم الشان این انقلاب باید پاسخگو باشید.»

(شهید دولت عابدى از: بجنورد)

«از ملت‏شهیدپرور ایران خواهانم که گوش به فرمان ابرمرد تاریخ، بت‏شکن‏زمان، خمینى کبیر باشند و تنها این مرد بزرگ را به پیشوایى و رهبرى قبول‏نمایند زیرا که قرآن کریم فرموده است:

(اطیعواالله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم‏»).

(شهید گل محمد نعیمى از: بجنورد)

«من عاجزانه از شما مى‏خواهم که هوشیار باشید خود را کاملاحفظ کنید و براى کنترل خود و خارج نشدن از خط امام که همان خط‏اسلام و خط خداست فقط گوش به فرمان ولایت فقیه باشید» .(سردارشهید حسین علیمحمدى، زنجان).

«این بنده حقیر خدا نیز با امام امت میثاق بسته‏ام و به اووفادارم، زیرا که او به اسلام و قرآن وفادار است و اگر چندین‏بار تکه‏ام بکنند و یا زنده بگورم کنند، دست از وظیفه‏ام که همان‏وفادارى به اسلام و قرآن و امام عزیز، و نابودى دشمنان اسلام است‏بر نخواهم داشت‏» .

(سردار شهید روح الله شکورى، زنجان).



«آرى امام، کارى عظیم کرد. وى باعث‏شد دنیا از خواب بیدارشود و انسانیت را دوباره یاد آورد. رهبرم را تنها نگذارید، همیشه از او تبعیت کنید. مردم مسلمان! براى طولانى‏تر شدن عمرامام هر روز دعا کنید و از عوض ما هم دعا کنید ما تا وقتى که‏زنده هستیم امام را دعا خواهیم کرد. در دنیا دو صف وجود داردصف باطل که همان صف فرعون و شاه معدوم است. صف حق که صف تمامى‏پیامبران و راه خمینى کبیر است‏» .(سردار شهید طاهر اوجاقلو،زنجان).

اگر از آسمان خون ببارداگر خون از دم شمشیر بارداگر ریگان هزاران ناو آرداگر صدام، صدها لشگر آردقسم بر نهضت پاک حسینى‏جدا هرگز نگردم از خمینى‏«مبادا تمرد و سرپیچى کنید از امر ولى امرتان یعنى امام‏عزیز و خمینى کبیر آن نفس قدسى، آن نائب بر حق مهدى(عج)آن‏اخوت، آن کلید وحدت، آن روح الهى، روح الله که خداوند از شماسلب نعمت مى‏فرماید» .

(سردار شهید سهراب اسماعیلى، زنجان)

«هیهات که 20 سال از عمرم گذشت هنوز اندر خم یک کوچه‏ام.

زیرا از نعمتهایى که پروردگار به من داده سپاسگذارى نکردم وشرمنده‏ام و بیشتر از همه به نعمتهاى بزرگ خداوند ناسپاسى‏کرده‏ام و توفیق نیافتم آنطور که باید در گفتار امام و رهبر ومرجع تقلیدمان، روح خدا، خمینى بت‏شکن تفکر کنم. و توفیق‏نیافتم که بیشتر بشناسمش. افسوس و صد افسوس که با او هم عصربودم ولى از ولایتش بهره‏اى نجستم‏» . (سردار شهید علیرضا رجبى،زنجان).


«اى امت اسلام! قدر امام امت را بدانید و خداى ناکرده نشودروزى که ما نیز، اهل کوفه شویم، و امام را تنها بگذاریم‏» .

(سردار شهید على رضا مولایى، زنجان)

«حزب الله همیشه در صحنه و پیرو خط امام و خط ولایت فقیه که‏تداوم راه امامت است‏باشند و جان بر کف پشتیبان این انقلاب‏باشند من به آنهایى که در لباس اسلام مى‏خواهند به اسلام صدمه‏بزنند توصیه مى‏کنم بیایید دست از تفرقه بردارید.» .

(طلبه شهید سید حسین حسینى اتراچالى).

«به همه امت اسلامى عرض مى‏کنم که قدر این اسلام و انقلاب وامام و مسئولین نظام جمهورى اسلامى را بدانند و براى نشان دادن‏این قدرشناسى تا جایى که مى‏توانند خدمت کنند و سختیها وناراحتیها را تحمل کرده و در پیشبرد انقلاب بکوشند.» .

(جهادگر شهید سید محمد تقى رضوى).


«اماما، من پیام شما را شنیدم و چون جز خون خویش چیزى‏نداشتم، آن را نثار اسلام نمودم، باشد که با خون ناقابلم بتوانم‏گامى مثبت‏براى اسلام عزیز بردارم.

برادران مومنم، باید انقلاب حسینى را دنبال نماییم تا انقلاب‏حسینى استقرار داشته و انقلاب مهدى(عج)برسد. همانطورى که یاران‏حسین شهید شدند تا انقلاب خمینى پابرجا بماند، ما نیز باید شهیدشویم تا این انقلاب به انقلاب حضرت مهدى(عج)متصل شود. و همیشه‏پشتیبان امام خمینى و در مسیر سیل امت و انقلاب اسلامى باشید واز ولایت فقیه و نظام جمهورى اسلامى حمایت کنید و براى نابودى‏تمام ابرشیطانها به نداى «هل من ناصر ینصرنى‏» امام لبیک‏بگویید و عاشقانه همچون شهداى دیگر روانه شهر شهادت شوید و تاآخرین قطره خون مبارزه نمائید.» .

(جهادگر شهید محسن الشریف).

«به پیام‏هاى امام امت(ولایت فقیه)چونکه پیام دهنده حقیقى‏اوست گوش داده و دستورات آن را عمل کنید و خداى نکرده نگوئید،دیگر گوش دادن به پیام‏هاى امام و رهبر، زمانش گذشته، هر چه‏دارید یکبار هم که مى‏شود پیامها را گوش داده و ببینید که چه‏مى‏گوید و چه مسئولیتى در آن لحظه به دوش شما مى‏گذارد که بایدعمل کنید وگرنه در روز قیامت مسئول هستید.» .

(جهادگر شهید ابوالقاسم حجتى).

«شما اى مسئولین مملکتى همیشه براى رضاى پروردگار قدم‏بردارید و سخنان گهربار امام را فراراهتان قرار دهید. و حتمابه یاد توده‏هاى مستضعف مردم باشید چرا که اماممان فرمودند:

مملکت مال مستضعفین است.» (شهید عیسى مطلب زاده).


شهاب

[ چهارشنبه 87/11/9 ] [ 11:40 عصر ] [ ] [ نظر ]

کاروان اسرای اهل بیت


یکی از بزرگترین فجایع بشری در 10 محرم سال 61 هـ ق در سرزمین کربلا توسط امویان به وقوع پیوست هنوز نیم قرنی از رحلت پیامبر اسلام سپری نشده بود که فرزند دختر آن بزرگوار را امت خودش به دستور کسی که جانشین ظاهری آن حضرت بود به شهادت رساندند و فجایع عظیم دیگری از جمله بریدن سر کشته‌ها و غارت اموال و به اسارت گرفتن اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ مبادرت ورزیدند.
وقایعی که بعد از شهادت امام حسین ـ علیه‌السلام ـ از کربلا تا مدینه برای اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ اتفاق افتاد خیلی بیشتر از آنست که بتوان آنها را در پاسخ یک سؤال و بطور مختصر بیان نمود. همچنین بیشتر وقایع را ثبت نکرده‌اند و یا اگر ثبت شده به تاریخ دقیق آن اشاره نشده و به طور مطلق به محل وقوع آن اشاره رفته. حال در پاسخ این پرسشگر عزیز بطور خلاصه و فهرست‌وار به وقایع مهم که بعد از شهادت امام حسین ـ علیه‌السلام ـ که گویا منظور سؤال‌کننده که گفته بعد از واقعه عاشورا، همان شهادت امام حسین ـ علیه‌السلام ـ باشد. اشاره می‌شود.
سال 61 هـ ق عصر روز دهم محرم لشکر یزید بعد از اینکه امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را به شهادت رساند به دستور فرماندهان خود دست به غارت و آتش زدن خیمه‌ها و آزار و اذیت خاندان نبوت زدند، آن نامردمان به سوی خیمه‌های حرم امام حسین ـ علیه‌السلام ـ روی آوردند و اثاث و البسه و شتران را به یغما بردند و گاه بانویی از آن اهل‌بیت پاک با آن بی‌شرمان بر سر جامه‌ای در کشمکش بود و عاقبت آن لئیمان جامه را از او می‌ربودند.[1]
دختران رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ و حریم او از خیمه‌ها بیرون آمده و می‌گریستند و در فراق حامیان و عزیزان خود شیون و زاری می‌نمودند.
بعد از این اهل‌بیت را با سر و پای برهنه و لباس به یغما رفته به اسیری گرفتند و آن بزرگواران به سپاه دشمن می‌گفتند که ما را بر کشته حسین ـ علیه‌السلام ـ بگذرانید. چون اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ نگاهشان به کشته‌ها افتاد فریاد کشیدند و بر صورت خود زدند.[2] بعد از این قضایا عمر سعد ملعون در میان یارانش جار کشید: چه کسی است که اسب بر پشت و سینة حسین ـ علیه‌السلام ـ بتازد! ده کس داوطلب شدند و تن حسین ـ علیه‌السلام ـ را با سمّ اسبان لگدکوب کردند.[3]
و همان عصر عاشورا بود که عمر سعد سر مبارک امام حسین را با خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی نزد عبیداله بن زیاد به کوفه فرستاد و سرهای یاران و خاندان او را جمع کرده و هفتاد دو سر بود و به همراهی شمر بن ذی‌الجوشن و قیس بن اشعث به کوفه فرستاد.[4] سپس کشته‌های خودشان را پیدا کرده دفن نمودند ولی جنازه بی سر و زیر پای اسبان لگدکوب شده امام حسین ـ علیه‌السلام ـ و یارانش تا روز دوازدهم محرم عریان در بیابان کربلا بود تا اینکه توسط قبیله بنی‌اسد و به راهنمائی امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ دفن شدند.[5]
شب یازدهم محرم را گویا اسرای اهل‌بیت در یک خیمه نیم‌سوخته سپری نمودند در این رابطه در مقاتل چیزی از احوال اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ نقل نشده ولی می‌توان تصور کرد که چه شب سختی را بعد از یک روز پر سوز و از دست دادن عزیزان و غارت اموال و اسارت و سوختن خیمه‌ها و اهانت‌ها و... داشته‌اند.
عمر سعد ملعون در روز 11 محرم دستور کوچ از کربلا به سوی کوفه را می‌دهد و زنان و حرم امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را بر شتران بی‌جهاز سوار کرده و این ودایع نبوت را چون اسیران کفّار در سخت‌ترین مصائب و هُموم کوچ می‌دهند.[6] در هنگام حرکت از کربلا عمر سعد دستور داد که اسرا را از قتلگاه عبور دهند. قیس بن قرّه گوید: هرگز فراموش نمی‌کنم لحظه‌ای را که زینب دختر فاطمه ـ سلام‌الله علیها ـ را بر کشته بر خاک افتاده برادرش حسین عبور دادند که از سوز دل می‌نالید... و امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ می فرماید: ... من به شهدا نگریستم که روی خاک افتاده و کسی آنها را دفن نکرده، سینه‌ام تنگ شد و به اندازه‌ای بر من سخت گذشت که نزدیک بود جانم بر آید و عمه‌ام زینب وقتی از حالم با خبر شد مرا دلداری داد که بی‌تابی نکنم.[7] (گویا اسرای کربلا را دوبار به قتلگاه می‌آورند، یک دفعه همان عصر روز عاشورا بعد از غارت خیام و به درخواست خود اسرا و یک بار هم در روز یازدهم محرم هنگام کوچ از کربلا و به دستور عمر سعد و این کار عمر سعد شاید به خاطر این بود که می‌خواست اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ با دیدن جنازه‌های عریان و زیر آفتاب مانده شکنجه روحی به اسرا داده باشد.)
بعد از اینکه روز یازدهم محرم اسرا را از کربلا حرکت دادند به سوی کوفه به خاطر نزدیکی این دو به هم روز 12 محرم اسرا را وارد شهر کوفه نمودند گویا شب دوازدهم را اسرا در پشت دروازه‌های کوفه و بیرون شهر سپری کرده باشند در اثر تبلیغات عبیدالله بن زیاد علیه امام حسین ـ علیه‌السلام ـ و خارجی معرفی کردن آن حضرت مردم کوفه از این پیروزی خوشحال می‌شوند و جهت دیدن اسرا به کوچه‌ها و محله‌ها روانه می‌شوند و با دیدن اسرا شادی می‌کنند.
ولی با خطابه‌هایی که امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ و خانم زینب ـ سلام‌الله علیها ـ و سایرین از اسرا ایراد می‌کند و خودشان را به کوفیان و مردم می‌شناسانند و به حق بودن قیام امام حسین ـ علیه‌السلام ـ اذعان می‌کنند شادی کوفیان را به عزا تبدیل می‌کنند. در طول مدتی که در کوفه و در میان مردم به عنوان اسیر جنگی حرکت می‌کردند سرها بالای نیزه بود و اسرا در کجاوه‌های جا داده شده بودند و آنان که خیال می‌کردند اسرا از خارجیان هستند و بر خلیفه یزید عاصی شده‌اند، جسارت و اهانت می‌کردند، عده‌ای هم از نسب اسرا سؤال می‌کردند با این وضع وارد دارالاماره می‌شوند و در مجلس عبیدالله بن زیاد که حاکم کوفه و باعث اصلی شهادت امام حسین، این ملعون جلوی چشم اسرا و مردم با چوب‌دستی به سر مبارک می‌زد و خود را پیروز میدان قلمداد می‌کرد و کشته شدن امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را خواست خدا قلمداد می‌‌نمود.[8] ولی با جواب‌های که از جانب خانم زینب و امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ می‌شنید بیشتر رسوا می‌شد.
در خبرها آمده که ابن زیاد بعد از آنکه یک روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرها را در کوچه‌ها و محله‌های کوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد[9] و بعد از آن اسرا را به سرپرستی مخضّر بن تعلبه عائذی و شمر بن ذی‌الجوشن به شام روانه کرد. دستور داد که امام سجاد را با غل جامعه دست‌ها را بر گردن بستند و سوار بر شتر بی‌جهاز به سوی شام حرکت دادند. مدتی که اسرا از کوفه و شام در حرکت بودند را منابع ذکر نکردند چه وقایعی اتفاق افتاده و تنها به برخی بی‌ادبی‌های حاملین سرهای مبارک از قبیل شراب اشاره دارند و در طول مسیر از شهرهای مختلف گذر می‌کردند.
نقل شده که اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ را سه روز پشت دروازه‌های دمشق نگه داشتند تا شهر را آذین‌بندی کنند و آماده برای جشن و شادی نمایند. در بیشتر منابع نقل شده که روز اول صفر سر امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را همراه کاروان اسرا وارد دشمق کردند.[10] واقعه دلخراشی که برای اسرا اتفاق افتاد این بود که علی‌رغم خواست آن بزرگواران مبنی بر ورود به شهر از جای خلوت و بطور جداگانه از سرهای مبارک ولی شهر ملعون دستور داد سرها جلوی کاروان اسرا و از دروازه ساعات که جمعیت انبوهی تجمع کرده بودند وارد کنند، و مردم غافل شام که از حقیقت ماجرا بی‌خبر بودند با مشاهده کاروان شادی و هلهله می‌کردند و بر سرها اهانت می‌نمودند. سفر شام برای اهل‌بیت امام حسین ـ علیه‌السلام ـ بسیار تلخ و مصیبت‌های دوران اسارت در این دیار، برایشان از سخت‌ترین مصیبت‌ها بوده است. وقتی از امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ پرسیدند در سفر کربلا، سخت‌ترین مصیبت‌های شما کجا بود، سه بار فرمودند: «الشام، الشام، الشام».[11] در شام نیز اسرای آل محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ را در حالی که به ریسمان بسته شده بودند، به مجلس یزید وارد کردند، وقتی بدان حال در پیش روی یزید ایستادند، سر امام را در برابر یزید می‌گذارند و این صحنه از سوزناک‌ترین صحنه‌هایی است که برای امام سجاد و خانم زینب اتفاق می‌افتد. چرا که یزید ملعون بر سر امام توهین کرده و شماتت می‌کند و با قرائت اشعاری خود را پیروز میدان می‌داند و به مردم اجازه حضور می‌دهد و در آن مجلس به لب‌های مقدس امام جلوی چشم اسرا خیزران می‌زند.[12] گویا در این مجلس است که یک مرد شامی به خود اجازه می‌دهد و این جسارت بزرگ را می‌کند. دختر امام حسین به نام فاطمه را از یزید به کنیزی می‌خواهد و با پاسخ تند دختر امام و خانم زینب روبرو می‌شود و بعد از گفتگوئی میان حضرت زینب و یزید خانم زینب خطبه‌ای در مجلس یزید ایراد می‌کنند و شجاعانه به اعمال پلید یزید اشاره می‌کند و یزید را در مجلس خود رسوا و خار می‌کند.
اسرا در مدتی که در شام بودند بنابر روایتی در یک خرابه صورت زندانی نگهداری می‌شدند[13] و در این مدت یزید ملعون چندین مرتبه خواست که امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ را شهید کند که خانم زینب مانع می‌شدند.
در مقاتل آمده که یزید خطیبی خواست که در اجتماع مردم صحبت کند و از یزید و معاویه ستاش کند و به امام علی و فرزندان آن حضرت جسارت کند و در رابطه با پیروزی ظاهری یزید به اصطلاح سخنرانی کند و خطیب ایراد سخن کرد و اوامر یزید را اجرا نمود و به ذم امام حسین ـ علیه‌السلام ـ پرداخت در این حین امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ فرمود: ای یزید! به من اجازه بده بالای این چوب‌ها روم (منظور میزی بود که خطیب شامی روی آن صحبت می‌کرد) تا چند کلمه‌ای صحبت کنم که موجب خشنودی خداوند و اجر و ثواب حضار باشد. یزید نپذیرفت. ولی مردم اصرار کردند تا امام به منبر رفت امام خطبه‌ای خواند بعد از حمد و ثنای خدا خود را معرفی کردند، که اصل و نسبشان کیست به ماجرای کربلا و اسیری خود اشاره فرمودند. در مجلس غوغائی بر پا شد و همه علیه یزید همهمه می‌کردند یزید از مؤذن خواست که اذان بگوید. ولی امام از این اذان هم علیه یزید استفاده کرده و یزید را رسوا نمود.[14]
از جمله وقایعی که برای اسرای اهل‌بیت در شام اتفاق افتاد بنا به گفته برخی منابع وفات دختر سه ساله امام حسین ـ علیه‌السلام ـ است . از کامل بهائی نقل شده اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ شهادت پدران را از کودکان خردسال پنهان می‌داشتند. و به آنها می‌گفتند که پدر شما سفر کرده، تا اینکه شبی دختری از امام حسین ـ علیه‌السلام ـ به نام رقیه از خواب بلند می‌شود و بهانه بابا را می‌گیرد و ضجه و ناله می‌کند و همه اهل خرابه با این کودک همنوا می‌شوند تا اینکه سر امام را در طشتی می‌آورند خانم رقیه سر را به بالین گرفته و با آن سر درد دل می‌کند. پدر بعد از تو محنت‌ها کشیدم بیابان‌ها و صحراها دویدم.
بعد از مدتی دیدند که سر به یک طرف افتاد و کودک هم طرف دیگر او را حرکت دادند. دیدند که جان به جان آفرین تسلیم کرده[15] بعد از اینکه مردم شام بوسیله خطابه‌های حضرت زینب و امام سجاد ـ علیهما‌السلام ـ شناخت کامل از اسرای اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ یافتند یزید تحت فشار افکار عمومی و جهت جلوگیری از رسوائی بیشتر سه پیشنهاد از امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ را خواست اینکه سر امام حسین را پس دهد، چیزهائی که غارت شده برگردانند، اسرا را در صورت کشتن امام سجاد با یک فرد امین به مدینه روانه کند ولی یزید سر امام را پس نداد و از کشتن امام منصرف شد و پیراهن کهنه امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را با مقداری پول پس داد.[16] و اجازه داد که اسرای اهل‌بیت در شام برای شهدای کربلا عزاداری کنند. بعد از اینکه مدتی اسرا در شام مقیم بودند یزید از قتنه مردم بیمناک شده و از نعمان بن بشیر، که قبلاً امیر کوفه بود، خواست فردی پارسا و امین همراه اسرا آنها را بنا به خواست خودشان روانه مدینه نماید. راوی می‌گوید: هنگامی که اهل و عیال امام حسین ـ علیه‌السلام ـ از شام برگشتند و به عراق رسیدند از راهنمای کاروان خواستند که آنها را از راه کربلا عبور دهد و ایشان قبر امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را زیارت کنند و چند روزی بعد از رسیدن به کربلا مشغول عزاداری و سوگواری برای امام و شهدای کربلا بودند.[17] گویا خروج اسرا از شام به طرف مدینه در بیستم صفر 61 بوده یعنی مدت 20 روز از ورود به شام تا خروج از آن طول کشیده، بعد از زیارت قبور شهدای کربلا راهی مدینه شدند و بالاخره زینبی که با برادران و اقوام خویش از مدینه خارج شده بود بدون برادر و خویشان و با رنج سفر و داغ شهداء و مصیبت‌هایی که در طول این مدت دیده بود وارد مدینه شد.
باید در پایان نیز خاطر نشان شد که در این مختصر نمی‌شد همه وقایع اتفاق افتاده از کربلا تا شام و مدینه را توضیح داد و همچنین در اکثر منابع تاریخی به تاریخ دقیق خیلی از وقایع اشاره نشده بود و لذا به این خاطر از پرسشگر از اینکه نتوانستیم تاریخ دقیق را یافته و ذکر کنیم عذرخواهی می‌کنیم.
برای مطالعه بیشتر می‌توان به منابع زیر مراجعه کرد:
1. کتاب الارشاد از شیخ مفید(ص).
2. حیاة الامام الحسین بن علی(ع) باقر شریف قرشی.
3. ریا حسین الشریعة، ذبیح‌الله محلاتی.
4. زندگانی ابا عبدالله الحسین، عمادزاده.[1] . ابی مخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه و متن کامل وقعة الطف، سیدعلی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول 1380.
[2] . سید بن طاووس، اللهوف علی قتلی الطُّفوف، تحقیق و تقدیم شیخ فارس تبریزیان، چاپ: اسوه نوبت دوم، 1357، ص180.
[3] . شیخ عباس، قمی، ترجمه نفس المهوم (در کربلا چه گذشت)، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ پنجم، ـ صلی الله علیه و آله ـ 485، اولین مقتل سالار شهیدان، پیشین، ص349.
[4] . شیخ عباس، پیشین، همان، ص486، و شیخ عباس پیشین، همان، ص 351.
[5] . شیخ عباس، پیشین، همان، ص492، اولین مقتل، پیشین، ص353.
[6] . شیخ عباس قمی، ترجمه نفس المهوم، ترجمه محمدباقر کسره‌ای، انتشارات جمکران، چاپ پنجم، ص 490، ابی محنف، اولین مقتل سالار شهیدان، پیشین، ص 351.
[7] . شیخ عباس، پیشین، ص 492 و حسین نفس مطمئنه، محمدعلی عالمی، انتشارات هاد، چاپ اول، 1372، ص 306.
[8] . ابن مخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه وقعة الطف، سید علی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول، ص 361، و ترجمه نفس‌المهموم، پیشین، ص 519.
[9] . محمدعلی عالمی، حسین نفس مطمئنه، انتشارات هاد، چاپ اول، ص 329، خرداد 1372.
[10] . جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف، ص 240، اسفند 1374.
[11] . ابو مخنف، مقتل‌الحسین، ترجمه سیدعلی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول، 1380، ص 385.
[12] . ابومخنف، پیشین، ص 387.
[13] . شیخ عباس قمی، نفس‌المهوم، ترجمه آیت‌الله شیخ محمد باقر کسره‌ای، ص 568، انتشارات صاحب‌الزمان جمکران، چاپ پنجم، 1374، ص 568.
[14] . ابومخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه سیدعلی محمد موسوی جزایری. انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول 1380، ص 405.
[15] . محمدعلی، عالمی، حسین نفس مطمئنه، انتشارات هادی، چاپ اول، 1372، ص 350.
[16] . ابومخنف، پیشین، ص 408.
[17] . ابومخنف، پیشین، ص 411.

***

یونس 20


[ یکشنبه 87/11/6 ] [ 4:43 عصر ] [ ] [ نظر ]

 


 .* یاابن الحسن *. تو از سـلاله‌ی نوری تو آفتاب حضــوری * به رخش صبــح سواری چگونه بی‌تو بمانم؟ * غنچه دور از بهار می میرد * آسمان در غبار می میرد * دوستی را زمن دریغ مکن * شاخه بی برگ و بار می میرد * در هیاهوی وحشت و تردید * مرکب بی سوار می میرد  * این منم آن شکوفه ی شیدا * که در آغوش خار می میرد * ای تمام امید من برگرد * دلم از انتظار می میرد



شهاب


[ جمعه 87/11/4 ] [ 6:3 عصر ] [ ] [ نظر ]



السّلام علیک یاقرّةَ عینِ النّاظرین،یازَینَ العابدین

*امام سجّاد(ع) فرمودند:

حقُّ الکبیرِ توقیرهُ لِسنَّهِ و اجلالُهُ لِتَقدَّمَهُ فی الاسلام .

حق آنکه بزرگتر است این است که او را به خاطر سنّش احترام کنی و او را به خاطر اینکه برتو در مسلمانی پیشی داشته است،بزرگ شماری .

(جهادالنّفس،ح19)

 اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ  تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ * * * اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآل ِمُحَمَّدٍ  شَجَرةِ النُّبُوَّة وَ مَوضِعِ الرِّسالَة وَ مُختَلَفِ المَلائکَة وَ مَعدِنِ العِلمِ وَ اَهلِ بَیتِ  الوَحی اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآل ِمُحَمَّدٍ  اَلفُلکِ الجَارِیَة فِی اللُّجَجِ الغامِرَة یَآمَنُ مَن رَکِبَهَا وَ یَغرَقُ مَن تَرَکَهَا ، اَلمُتَقَدِّمُ لَهُم مَارِق وَالمُتَاخِّرُ عَنهُم زَاهِق وَاللّازِمُ لَهُم لاحِق . 


 دل عاشق دنبال یه بهونه است.

حالا این بهونه یه عکس باشه...

یا یک کلمه...

یا حتّی یک حرف!....


 زیارت قبول

*سلام و عرض ادب به تمامی بزرگان این وبلاگ نورانی.

*سالروز شهادت سیّدالسّاجدین ، امام زین العابدین (علیه السلام) رو خدمت همه ی شما اهالی با صفای وبلاگ شهدای گمنام تسلیت عرض می نمایم.

ان شاء الله ، شفاعت اون امام هُمام نصیب همه ی ما بشه.

*سالروز شهادت چهارمین شهید محراب ، مرد علم و ایمان و عمل ، شهید آیت الله صدوقی و آغاز ماه بهمن ، یادآور حماسه و خون و پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی رو گرامی می داریم.

شادی رو امام روح الله(ره) و تمامی شهدای انقلاب پرشکوه اسلامی ، صلوات.

اَللّهمَّ صَلِّ عَلَی محمّدٍ و آلِ محمّدٍ و عَجِّـل فَرَجَهُم

اَللّهمَّ صَلِّ عَلَی محمّدٍ و آلِ محمّدٍ و عَجِّـل فَرَجَهُم

اَللّهمَّ صَلِّ عَلَی محمّدٍ و آلِ محمّدٍ و عَجِّـل فَرَجَهُم

شهاب


[ پنج شنبه 87/11/3 ] [ 5:26 عصر ] [ ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

قبل

(داخلی اتاق جناب - روز- قبل از ظهور)

منشی : جناب یک بچه تقریبا 10 - 12 ساله اومده برای درخواست کمک!

جناب: بگو بیاد تو!

بچه 10 ساله: یک عده قصد جان من و مادر و پدرم رو کردن و میخوان نیست و نابودمون

کنن!

جناب: بیا این فرم رو پر کن

بچه 10 ساله: یعنی نمیخواید بدونید جرمم چیه؟

جناب: مهم نیست فرم رو پر کن!

متن فرم

نام: فواد

نام خانوادگی: شریف

مذهب: سنی

محل سکونت: فلسطین

جناب(با عصبانیت): تو اصلا چطور جرات کردی فکرش رو بکنی که از من کمک بخوای؟!

فواد (با ترس): چطور؟؟؟

جناب: تو سنی هستی!

فواد: یعنی چی؟

جناب: یعنی تو دشمن امامت و ولایت هستی!

فواد: خب مگه خدا و پیغمبرمون یکی نیست؟!!

جناب: اصلا مهم نیست...روی در رو نخوندی؟! نوشته از نجات جان هر گونه سیل زده

زلزله زده تسونامی زده و جنگ زده غیر شیعه معذوریم!!

فواد: یعنی اگه بخواید دست کسی رو از زیر آوار بگیرید و بکشیدش بیرون اول می پرسید

مذهبش چیه؟

جناب: برو بیرون گفتم! کسی که پیروی نکنه از ائمه و اعتقاد نداشته باشه به اونها اصلا

انسان نیست حتی اگه مسلمان باشه هم لایق نجات دادن نیست اصلا کسی که پیرو

اونها نباشه مسلمان نیست

فواد: یعنی این روش ائمه ی مورد قبول شماست؟

جناب: نیم وجبی داره با من کل کل میکنه گفتم برو بیرون...همین که گفتم

فواد: سکوت

بعد

(داخلی اتاق کار جناب - روز - بعد از ظهور)

منشی: جناب میگن امام زمان ظهور کردن؟

جناب: همینی که راه افتاده داره در دفاع از فلسطینی ها میجنگه؟!!

منشی: بله

جناب: من که نمیتونم باور کنم این همون امامیه که من اونهمه منتظرش بودم و شبها تو

نماز شب از خدا ظهورش رو میخواستم

منشی: آخه چرا؟

جناب: اون اصلا به من توجهی نکرد و فوری رفت سراغ فلسطینیها که ناصبی و سنی اند

همشون، لابد بعدش هم میخواد بره سراغ عراق و افغانستان

منشی: خب اونا دیگه چرا؟اونا که دیگه شیعه اند!

جناب: شیعه؟ افغانستانی ها که یک مدت ایران رو پر کرده بودن و از توی جیب ما

میخوردن عراقی ها هم اگه خودش عرضه داشتن خودشون یک کاری برای خودش

میکردن...یک مشت آدم ترسو...

منشی: سکوت

در نهایت

(داخلی،خارجی- ابدیت - سرای محشر)

پروردگار: جناب بدون اینکه نگاهی به من بندازی از جلو چشمان من دور شو!

جناب: آخه چرا؟

پروردگار: توی جهنم آتش سوزانی در انتظارته اگر هم تشنه ات شد کاسه ای از خون

برات میارن که سیراب بشی!

جناب: خون؟

پروردگار: بله خون! خون کسانی که ریختی!

جناب: خدای بزرگ ولی من خون کسی رو نریختم!

پروردگار: تو در ریختن خون هزاران نفر شریک و همدست بودی و الان هر چه بر سرت بیاد

نتیجه عینی اعمالته...تو به جرم قتل برای همیشه از رحمت من دور میشی و دیگه

نمیخوام تو رو ببینم

جناب: ولی خدایا من اینهمه خوبی کردم اینهمه عبادت، نماز شب، کمک به

مردم،مدرسه هایی که ساختم، بیمارستانهایی که ساختم!!آخه به چه جرمی؟ قتل

کی؟

پروردگار: تو دست یاری کسانی رو که به طرفت دراز شده بود رد کردی بدون اینکه حتی

بدونی جرمشون چیه؟ جرم تو قتل فواد و خانوادشه... قتل صد ها فلسطینی!

جناب: خدایا این چه انصافیه؟ فواد که سنی بود در ضمن من که اونا رو نکشتم!!

پروردگار: وقتی دیدی فلسطینی ها رو میکشن چی گفتی؟

جناب: گفتم بذار بمیرن ناصبی اند

پروردگار: دیدی! مدرک جرم دست خودت بود...تو حرفش رو زدی انگار که عمل کردی

جناب: ولی اونا ناصبی دشمن علی و حسن و حسین بودند!

پروردگار: سیره علی و حسن و حسین این بود؟! خبر بهت نرسیده بود که حبیبم محمد

گفته بود: کسی که ندای یاری برادر مظلومی رو بشنوه و کمکش نکنه مسلمان

نیست...تو که خودت حتی مسلمان یعنی تسلیم امر من و حتی محمد و علی هم

نبودی....

جناب: خدایا!

پروردگار: دور شو از من دیگه تو رو نخواهم دید

(داخلی، خارجی- ابدیت - بعد از پایان حسابرسی)

فواد: هی جناب! کجا داری میری؟

جناب(با رویی سیاه از غضب): به جهنم

فواد:سکوت

جناب: تو؟

فواد: به بهشت

جناب(آهی می کشد و زیر لب میگوید): آخه چرا؟

فواد: چون من بی یار و یاور و مظلوم فقط به جرم مسلمان بودن کشته شدم اونهم

توسط کسانی که دشمن خدا و پیامبر و دین خدا و مسلمانها بودن در حالیکه من به خدا

و پیامبرش ایمان داشتم ... در حالیکه من انسان بودم... در حالیکه از جانب تو هم طرد

شده بودم...

جناب رو به سوی تاریکی مطلق حرکت میکند و فواد در نور سبز رنگی محو میشود.

پایان


[ چهارشنبه 87/11/2 ] [ 1:16 عصر ] [ ] [ نظر ]
<      1   2   3   4      >
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب